حدیث موضوعی مطالب ديني و قرآني - امامت
درباره

سلام خدمت تمام دوستای گلم تمام تلاشم اینه بهترین مطالب دینی و قرآنی رو در اختیارتون قرار بدم. یاعلی
جستجو
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
آیه قرآن تصادفی

مطالب قرانی

سوره قرآنحدیث موضوعیذکر روزهای هفته مهدویت امام زمان (عج)
روزشمار غدیر
روزشمار محرم عاشوراوصیت شهدا
روزشمار فاطمیهپخش زنده حرم
ابر برچسب ها
حكمت نامه لقمان حكيم (415) (<-TagCount->) , مطالب ديني (255) (<-TagCount->) , نماز (111) (<-TagCount->) , مناجات نامه (101) (<-TagCount->) , مطالب قراني (66) (<-TagCount->) , احاديث نماز (62) (<-TagCount->) , مطالب قرانی (42) (<-TagCount->) , مطالب دینی (39) (<-TagCount->) , پندهاي لقمان حكيم (37) (<-TagCount->) , حديث (36) (<-TagCount->) , ادعيه قرآنى (34) (<-TagCount->) , احادیث قرآنی (20) (<-TagCount->) , مطالب مرتبط به سوره لقمان (18) (<-TagCount->) , قرآن شناسی (18) (<-TagCount->) , داستان انبياء (16) (<-TagCount->) , اهل بیت در قرآن (14) (<-TagCount->) , حكايات قرآني (13) (<-TagCount->) , نسخ در قرآن (10) (<-TagCount->) , امامت (10) (<-TagCount->) , معارف قرآن (9) (<-TagCount->) , محکم و متشابه (9) (<-TagCount->) , داستان های قرآنی (8) (<-TagCount->) , عكس هايي با موضوع دين (4) (<-TagCount->) , احاديث لقمان حكيم (2) (<-TagCount->) , اصول قرأت (1) (<-TagCount->) , قرآن و تربیت صحیح (1) (<-TagCount->) , احکام قرآنی (0) (<-TagCount->) , قرآن و طبیعت (0) (<-TagCount->) , قرآن و زندگی (0) (<-TagCount->) , قرآن و اجتماع (0) (<-TagCount->) , قرآن و فرهنگ (0) (<-TagCount->) , عکس هایی با موضوع دین (0) (<-TagCount->) , بدون موضوع (10) (<-TagCount->) , 


[مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ]

[ Designed By Ashoora.ir ]
مطالب ديني و قرآني

آگاهى ائمه از غيب

عده اى كه تمايل وهابيگرى دارند ،به برخى آيات قرآن كه «دانستن» غيب را نفى مى كند مى چسبند و مى گويند: قرآن مى گويد غيب را غير از خدا كسى نمى داند، پس اين حرفها چيست كه شما به پيغمبر و امامها نسبت مى دهيد؟ خود پيغمبر گفته است. بعلاوه قرآن العياذ بالله تناقض كه ندارد. يك نويسنده عادى - العياذ بالله اگر بخواهيم مقايسه بكنيم - امكان ندارد كه از اول تا آخر كتابش به اين صراحت حرف خلاف بگويد، از يك طرف بگويد كه غيب را كسى نمى داند، صفحه بعدش بگويد عيسى بن مريم از غيب خبر مى داد.

«جواب اين است كه» اگر اين آيه هم نبود باز ما مى دانستيم مقصود چيست. اين آيه تصريح مى كند يعنى بيان و روشن مى كند كه «كسى غيب را نمى داند» يعنى از خود نمى داند، هر كسى ادعا كند كه غيب را از خود مى داند او كذاب است، و غيب خدا را مى داند، اما كسى كه خدا به او تعليم كرده است. مگر خدا در قرآن گفته غيب را غير از خدا نمى داند و خدا غيب را به احدى تعليم نمى كند؟ بلكه عكسش را گفته است كه خداوند غيب خود را به افرادى اطلاع مى دهد و افرادى را به آن غيب آگاه مى كند. اين است كه فرمود: «عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا* الا من ارتضى من رسول؛ (او) داناى غيب است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند مگر پيامبرى را كه (براى اين امر) بپسندد.» (جن/ 27و26)

كلام على عليه السلام

در نهج البلاغه روايتى هست كه اميرالمؤمنين على عليه السلام به شخصى فرمود: آيا مى خواهى من الآن به تو بگويم اين اسب تو كه آبستن است كره اش ماده است يا نر؟ گفت: يا اميرالمؤمنين! اين كه غيب است، شما مگر غيب مى دانيد؟ خنديد، فرمود اين كه غيب نيست، تعلم من ذى علم؛ فراگرفته اى است از عالمى (پيامبر). (نهج البلاغه، خطبه 128) شاگردى است. يك نادانى از يك عالم آموخته. آن عالم هم كه پيغمبر باشد در ذات خودش نادانى بوده، از عالمى كه علم ذاتش است (خدا) آموخته است. نه من غيب مى دانم نه پيغمبر. خدا غيب را مى داند، خدا به پيغمبرش گفته و پيغمبرش به ما گفته است. اين كه غيب نيست، يعنى آن خبرهايى كه انبيا مى دهند آنها تعلم است نه علم غيب.

علم غيب در اصطلاح قرآن يعنى يك كسى از ذات خود بدون تعلم غيب را بداند، او عالم الغيب است. خدا عالم الغيب است، پيغمبر و امام متعلم الغيب هستند. پس علم غيب يك مسئله است، تعلم غيب مسئله ديگرى است به نص خود قرآن كه مى فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا. الا من ارتضى من رسول»؛ احدى را آگاه نمى كند مگر آنكه كسى از پيامبران و رسولان خودش را بپسندد كه او را يظهر على غيبه مطلع مى كند، خودش او را بر غيب خودش مسلط مى كند يعنى آگاه مى كند، او را متعلم الغيب مى كند.

 منبع: آشنايى با قرآن ،استادمطهرى ،ص 236 تا 238 



 برچسب ها : امامت

امامت به عنوان اصل دين

امامت در لغت به معناى پيشوايى و رهبرى است و هر كسى كه متصدى رهبرى گروهى شود (امام) ناميده مى شود خواه در راه حق باشد يا در راه باطل. چنانكه در قرآن كريم، واژه (ائمه الكفر) درباره سران كفار بكار رفته است، و كسى كه نماز گزاران به او اقتدا مى كنند (امام جماعت) ناميده مى شود. اما در اصطلاح علم كلام، امامت عبارت است از: (رياست همگانى و فراگير بر جامعه اسلامى در همه امور دينى و دنيوى). و ذكر كلمه (دنيوى) براى تاكيد بر وسعت قلمرو امامت است، و گرنه تدبير امور دنيوى جامعه اسلامى، جزيى از دين اسلام است . از ديدگاه شيعه، چنين رياستى هنگامى مشروع خواهد بود كه از طرف خداى متعال باشد، و كسى كه اصالهً (و نه به عنوان نيابت) داراى چنين مقامى باشد معصوم از خطا در بيان احكام و معارف اسلامى و يز مصون از گناهان خواهد بود. و در واقع، امام معصوم همه منصب هاى پيامبر اكرم (ص) بجز نبوت و رسالت را دارد و هم سخنان او در تبيين حقايق و قوانين و معارف اسلام، حجت است و هم فرمانهاى وى در امور مختلف حكومتى، واجب الاطاعه مى باشد. بدين ترتيب، اختلاف شيعه و سنى در موضوع امامت، در سه مساله ظاهر مى شود:نخست آنكه امام بايد از طرف خداى متعال، نصب شود. دوم آنكه بايد داراى علم خدادادى و مصون از خطا باشد. سوم آنكه بايد معصوم از گناه باشد. البته معصوم بودن، مساوى با امامت نيست زيرا باعتقاد شيعه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها هم معصوم بودند هر چند مقام امامت را نداشتند، چنانكه حضرت مريم سلام الله عليها نيز داراى مقام عصمت بوده اند و شايد در ميان اوليا خدا كسان ديگرى نيز چنين مقامى را داشته اند هر چند ما اطلاعى از آنان نداريم و اساساً شناختن شخص معصوم جز از طريق معرفى الهى، ميسر نيست.

اثبات لزوم امامت

ختم نبوت بدون نصب امام معصوم ، خلاف حكمت الهى است و كامل بودن دين جهانى و جاودانى اسلام ، منوط به اين است كه بعد از پيامبر اكرم ( ص ) جانشينان شايسته اى براى او تعيين گردند بگونه اى كه بجز مقام نبوت و رسالت ، داراى همه مناصب الهى وى باشند اين مطلب را مى توان از آيات كريمه قرآن و روايات فراوانى كه شيعه و سنى در تفسير آنها نقل كرده اند استفاده كرد : از جمله در آيه سوم از سوره مائده مى فرمايد : ( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً ) اين آيه كه به اتفاق مفسرين در حجة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پيامبر اكرم ( ص ) نازل شد بعد از اشاره به نا اميدى كفار از آسيب پذيرى اسلام ( اليوم يئس الذين كفر وامن دينكم ...) تائكيد مى كند كه امروز دين شما را كامل ، و نعمتم را بر شما تمام كرده . و با توجه به روايات فراوانى كه در شائن نزول اين آيه ها وارد شده كاملاً روشن مى شود كه اين ( اكمال و اتمام ) كه توائم با نوميد شدن كفار از آسيب پذيرى اسلام بوده با نصب جانشين براى پيامبر اكرم ( ص ) از طرف خداى متعال ، تحقق يافته است . زيرا دشمنان اسلام ، انتظار داشتند كه بعد از وفات رسول خدا (ص) ـ مخصوصاً با توجه به اينكه فرزند ذكورى نداشتند ـ اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گيرد ، ولى با نصب جانشين براى وى دين اسلام به نصاب كمال ، و نعمت الهى به سرحد تمام رسيد و اميد كافران بر باد رفت . و كيفيت آن ، چنين بود كه پيامبر اكرم (ص) هنگام بازگشت از حجة الوداع همه حجاج را در محل ( غدير خم ) جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصلى از ايشان سوئال كردند : ( الست اولى بكم من انفسكم؟ ) آيا من از طرف خدا متعال بر شما ولايت ندارم؟ همگى يكصدا جواب مثبت دادند ، آنگاه زير بغل على ( ع ) را گرفته او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند :

( من كنت مولاه فعلى مولاه ) و بدين ترتيب ، ولايت الهى را براى آن حضرت ، اعلام فرمودند . سپس همه حضار با آن حضرت بيعت كردند و از جمله ، خليفه دوم ضمن بيعت با امير موئمنان على ( ع ) بعنوان تهنيت گفت : ( بخ بخ لك يا على ، اصحبت مولاى و مولى كل موئمن و موئمنة) و در اين روز بود كه اين آيه شريفه ، نازل شد : ( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً ) و پيامبر اكرم ( ص ) تكبير گفتند و فرمودند :

( تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى ) و در روايتى كه بعضى از بزرگان اهل سنت ( حموينى ) نيز نقل كرده اند آمده است كه ابوبكر و عمر از جابر خاستند و از رسول خدا (ص) پرسيدند كه آيا اين ولايت ، مخصوص على است؟ حضرت فرمود : مخصوص على و اوصيائ من تا روز قيامت است . پرسيدند : اوصيائ شما چه كسانى هستند؟ فرمودند : ( على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل موئمن من بعدى ، ثم ابنى الحسن ، ثم النى الحسين ، ثم تسعة من ولد ابنى الحسين واحداً بعد واحد ، القرآن معهم و هم مع القرآن ، لايفارقونه و لا يفارفهم حتى يردوا على الحوض ) (1) بر حسب آنچه از روايات متعدد ، استفاده مى شود پيامبر اكرم ( ص ) قبلاً مائمور شده بودند كه امامت امير مؤمنان ( ع ) را رسماً اعلام كنند ولى بيم داشتند كه مبادا مردم ، اين كار را حمل بر نظر شخصى آن حضرت كنند و از پذيرفتن آن ، سرباز زنند از اينروى ، در پى فرصت مناسبى بودند كه زمينه اين كار فراهم شود تا اينكه اين آيه شريفه نازل شد : ( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ) و ضمن تاكيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهى ـ كه همسنگ با همه پيامهاى ديگر است و نرساندن آن بمنزله ترك تبليغ كل رسالت الهى مى باشد ـ به آن حضرت مژده داد كه خداى متعال تو را از پيامدهاى آن ، مصون خواهد داشت . با نزول اين آيه ، پيامبر اكرم ( ص ) دريافتند كه زمان مناسب ، فرا رسيده و تاخير بيش از اين ، روا نيست . از اين روى ، در غدير خم به انجام اين وظيفه ، مبادرت ورزيدند .

(1)الاعتقادات في دين الإمامية، ص122 ، الشيخ الصدوق
منبع : شبكه امام رضا (ع)



 برچسب ها : امامت

احقيت و اولويت على عليه السلام به خلافت با توجه به قرابت و نسب

پس از وفات رسول اكرم (ص) سعد بن عباده انصارى مدعى خلافت شد و گروهى از افراد قبيله اش دور او را گرفتند، سعد و اتباع وى محل سقيفه را براى اينكار انتخاب كرده بودند، تا آنكه ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح آمدند و مردم را از توجه به سعدبن ابى عباده بازداشتند و از حاضرين براى ابوبكر بيعت گرفتند، در اين مجمع سخنانى ميان مهاجران و انصار رد و بدل شد و عوامل مختلفى در تعيين سرنوشت نهائى اين جلسه تأثير داشت.

يكى از به اصطلاح برگهاى برنده اى كه مهاجران و طرفداران ابوبكر مورد استفاده قرار دادند اين بود كه پيغمبر اكرم (ص) از قريش است و ما از طائفه پيغمبريم.

ابن ابى الحديد در ذيل شرح خطبه 67 مى گويد: عمر به انصار گفت: " عرب هرگز به امارت و حكومت شما راضى نمى شود زيرا پيغمبر از قبيله شما نيست، ولى عرب قطعاً از اينكه مردى از فاميل پيغمبر (ص) حكومت كند، امتناع نخواهد كرد... كيست كه بتواند با ما در مورد حكومت و ميراث محمدى معارضه كند و حال آنكه ما نزديكان و خويشاوندان او هستيم ".

و باز چنانكه مى دانيم على (ع) در حين اين ماجراها مشغول وظائف شخصى خود در مورد جنازه پيغمبر (ص) بود. پس از پايان اين جريان على (ع) از افرادى كه در آن مجمع حضور داشتند استدلالهاى طرفين را پرسيد و استدلال هر دو طرف را انتقاد كرد و رد كرد. سخنان على (ع) در اينجا همانها است كه سيد رضى آنها را در خطبه 67 آورده است.

على (ع) پرسيد، انصار چه مى گفتند؟

- گفتند: حكمفرمائى از ما و حكمفرماى ديگرى از شما باشد.

- چرا شما بر رد نظريه آنها به سفارشهاى پيغمبر اكرم درباره آنها استدلال نكرديد كه فرمود: با نيكان انصار نيكى كنيد و از بدان آنان درگذريد؟!

- اينها چه جور دليل مى شود؟

- اگر بنا بود حكومت با آنان باشد، سفارش درباره آنان معنى نداشت، اينكه به ديگران درباره آنان سفارش شده است دليل است كه حكومت با غير آنان است.

- خوب! قريش چه مى گفتند؟

استدلال قريش اين بود كه آنها شاخه اى از درختى هستند كه پيغمبر اكرم (ص) نيز شاخه ديگر از آن درخت است.

- «احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره» با انتساب خود به شجره وجود پيغمبر (ص) براى صلاحيت خود استدلال كردند اما ميوه را ضايع ساختند. يعنى اگر شجره نسبت معتبر است، ديگران شاخه اى از آن درخت مى باشند كه پيغمبر يكى از آن شاخه هاى آن است اما اهل بيت پيغمبر ميوه آن شاخه اند.

در خطبه 160 و ديگر، از قبيل نص و لياقت و افضليت گذشته، اگر همان قرابت و نسب را كه مورد استناد ديگران است، ملاك قرار دهيم، باز من از مدعيان خلافت اولايم.

 منبع :استاد مطهرى ،سيرى در نهج البلاغه 151-146



 برچسب ها : امامت

آزادى بخشى، خاصيت هر امام بر حق

از جمله كلماتى كه ما زياد درباره وجود مقدس على (ع) استعمال مى كنيم كلمه "مولا" است. مولاى متقيان، مولى الموالى و گاهى "مولا" بطور مطلق. مولا چنين فرمود، به قول "مولا" چنين. اين كلمه را اول بار شخص مقدس پيامبر اكرم درباره امام على عليه السلام در آن جمله معروف كه شيعه و سنى درباره آن اتفاق نظر دارند اطلاق كرد. فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» آنكه من مولاى او هستم، اين على (كه من دست او را بلند كرده ام) مولاى اوست. بگذريم از اينكه در قرآن هم آيه اى هست كه اين كلمه در آن به كار رفته و در تفسير آن وارد شده كه مقصود على (ع) است، آنجا كه مى فرمايد: «فان الله هو مولاه جبريل و صالح المؤمنين والملائكة بعد ذلك ظهير؛ بى ترديد خداوند خود ياور اوست، و گذشته از اين جبرئيل و نيكوكار مومنان (على عليه السلام) و فرشتگان هم پشتيبانند» (تحريم/ 4). ولى اين جمله اى كه عرض كردم نص صريح رسول اكرم است.

كلمه مولا يعنى چه؟ همين قدر اجمالا عرض مى كنم كه مفهوم اصلى اين كلمه "قرب" و "دنو" است. در مورد دو چيز كه پهلوى يكديگر و متصل به يكديگر باشند، كلمه "ولاء" يا "ولي" يا كلمه "مولا" به كار برده مى شود و لهذا غالبا در دو معنى متضاد به كار مى رود. مثلا به خداوند اطلاق مولا نسبت به بندگان شده است و بالعكس به آقا هم اطلاق شده، و به غلام هم گفته مى شود. يكى از معانى كلمه "مولا" كه مقصودم همين است "معتق" يعنى آزاد كننده است. به كسى كه آزاد مى شود "معتق" مى گويند. كلمه مولا هم به "معتق" اطلاق شده است و هم به "معتق" يعنى هم به آزاد كننده مولا مى گويند، هم به آزاد شده. اينكه رسول اكرم فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» مقصود چيست؟ مقصود كداميك از معانى مولا است؟

من نمى خواهم بگويم كه چه معنائى از نظر عقيده خودم در اينجا درست است ولى به مناسبت بحثم عرض مى كنم: ملاى رومى همين حديث را در مثنوى آورده و يك ذوقى به خرج داده است و از كلمه مولا معنى "معتق" يعنى آزاديبخش را گرفته است. ظاهرا در دفتر ششم مثنوى است. داستان معروفى دارد. داستان قاضى خيانتكار و زن، كه قاضى مى خواهد در صندوق مخفى بشود، او را مخفى مى كنند و به دوش حمال مى دهند. بعد قاضى به آن حمال التماس مى كند كه هر چه مى خواهى به تو مى دهم تو برو معاون مرا خبر كن تا بيايد اين صندوق را بخرد. معاون او را خبر مى كنند، مى آيد صندوق را مى خرد و او را آزاد مى كند. بعد ملا از اينجا گريز مى زند، مى گويد: همه ما در صندوق شهوات تن زندانى هستيم ولى خودمان نمى دانيم، احتياج به آزاد كننده اى داريم كه ما را از اين صندوق شهوات نفس و بدن نجات بخشد. انبياء و مرسلين آزاد كننده و نجات بخش هستند. سپس مى گويد:

زين سبب پيغمبر با اجتهاد

نام خود وان على مولا نهاد

گفت هر كس را منم مولا و دوست

اين عم من على مولاى اوست

كيست مولا آنكه آزادت كند

بند رقيت ز پايت بر كند

خوب، اين واقعا يك حقيقتى است، يعنى قطع نظر از اينكه معنى جمله: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» همين باشد، يا نباشد، يعنى پيغمبر كه خودش و على را مولا نام نهاد به اعتبار آزاد بخشى بود يا نبود، اين خود حقيقتى است كه هر پيغمبر بر حقى، براى آزاد كردن مردم آمده است و خاصيت هر امام بر حقى همين جهت بوده است.

منبع : آزادى معنوى، استاد مطهرى، صفحه 15-14



 برچسب ها : امامت

آشنايى با مفهوم و جايگاه امامت

امامت، استمرار نبوّت و همچون پيامبرى ، لطفى از جانب خداى متعال است. امامت جز با تصريح خداوندى تحقق نمى پذيرد و مردم در تعيين امام معصوم نقشى ندارند. امامت يكى از اصول بنيادى دين است و ايمان راستين جز با باور داشتن به بايستگى آن شكل نمى گيرد.

امام كسى است كه خداوند متعال او را ، پس از پيامبر به عنوان هدايتگر بشر برگزيده و بايد از هر گناه و ناراستى پاك و معصوم ، و به اذن خدا، از جهان غيب آگاه باشد. امام نمونه كامل انسان و داراى برترين درجه كمال و فضيلت است و از آن جا كه به يارى حق، همه گفتارها و رفتارهاى او نشان از راهى خدايى دارد، بر همه مردم پيروى از وى لازم و بايسته است. بنا بر اين امام بايد از سه ويژگى برخوردار باشد:

عصمت

آگاهى به غيب

انتصاب

امام رضا عليه السلام در بيانى زيبا و رسا، به برترين شيوه و گوياترين زبان، مقام امامت را براى ما نمايانده است. پس شايسته تر آن است كه جايگاه امامت را از سخن آن بزرگوار بشناسيم:

امام سررشته دين، نظام مسلمين، رستگارى دنيا و عزّت مؤمنان است.

امام ريشه و بنياد اسلام بالنده و شاخه بلند آن است.

به بركت امام است كه نماز، روزه، حج و جهاد تكميل مى شود، خراج و صدقات فراوان مى گردد و حدود و احكام الهى به اجرا درمى آيد و مرزها از يورش مصون مى ماند.

امام به سان خورشيدى رخشانى است كه تابش آن جهان را فرا مى گيرد و در افقى است كه در دسترس نمى آيد.

امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره نمايانى است كه در شب تاريك راهنماى هدايت است و نجات بخش از نابودى .

امام از هر گناهى پاك و از هر عيبى به دور است.

امام به علم ويژگى يافته و به بردبارى نام آور شده است.

امام يگانه روزگار خويش است، هيچ كس همپاى او نيست و هيچ دانشمندى با او ياراى برابرى ندارد و براى او همانندى يافت مى نشود.

دو ويژگى عصمت و انتصاب نيز در پايان سخن امام رضا عليه السلام به اين گونه بيان شده است:

چون خداوند بنده اى را براى تدبير امور بندگانش برگزيند، او را سينه اى فراخ عنايت فرموده و سرچشمه هاى حكمت را در دلش به وديعت مى نهد، زبانش گويا مى شود و در پاسخ درنمى ماند، و جز درستى در او يافت نگردد. او انسانى موفق، راه يافته و تأييدشده از جانب خداوند و از هر گونه خطا و لغزشى در امان است. اين ويژگى از آن رو است كه حجّت بر خلق و گواه بر بندگان خدا باشد. آيا آنان توانايى چنين گزينشى را دارند تا برگزيده ايشان از اين صفات بهره ببرد؟

منبع : شبكه امام رضا (ع)



 برچسب ها : امامت

بايستگى امامت در پرتو روايات

در باره امامان پس از پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله، و به خصوص درباره امامت هشتمين پيشواى شيعيان، يعنى امام على بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثنا روايات و احاديث بسيارى بازگو شده كه در اين جا طى سه بخش به آنها اشاره مى كنيم:

الف: احاديث قدسى

حديث قدسى آن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را از قول خداوند متعال بازمى گويد و با وحى متفاوت است و غير از قرآن است.

در پاره اى از احاديث قدسى ، بر امامت امامان دوازده گانه شيعه به صورت كلّى تأكيد شده است، از آن جمله مى توان به اين حديث اشاره كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از قول خداى متعال مى فرمايد:

...آنان ( جانشينان تو ) پس از تو گنجداران دانش من هستند... آنان را برگزيده ام، و بدانان خرسند شده ام... هركه آنان را دوست بدارد و به ولايت آنان گردن نهد و به برترى ايشان گواهى دهد، رهايى يابد. (اثبات الهداة 1/437)

در بخشى ديگر از اين روايات نام يكايك امامان، از جمله نام هشتمين ايشان يعنى امام رضا عليه السلام نيز آمده است. از آن جمله، متن مشهور به حديث معراج است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن مىفرمايد كه نام يكايك امامان را در عرش ديده است و در آن جا به ايشان نشان داده اند كه جانشينان وى اين دوازده تن هستند.

ب: احاديث نبوى صلى الله عليه و آله

روايات پيامبر صلى الله عليه و آله درباره امامان پس از حضرت بسيار است و در آنها كه برخى در كتب اهل سنّت هم آمده است، به مناقب و فضايل يكايك ايشان اشاره رفته و برخى از حالات و مشخصات آنان ياد شده است. از جمله به اين حديث توجه فرماييد:

ابن عبّاس گويد: فردى يهودى به نام نعثل نزد پيامبر اكرم آمد و از آن جناب خواست كه جانشين خود را معرّفى فرمايد و چنين گفت: هر پيامبرى جانشينى داشت، رسول ما موسى بن عمران، يوشع بن نون را به جانشينى برگزيد، جانشين شما كيست؟ حضرت فرمود: جانشين من على بن ابى طالب است، سپس دو سبط من، حسن و حسين، آن گاه نه امام كه از تبار حسين هستند. نعثل از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست كه آنان را نام ببرد. حضرت فرمود: پس از حسين فرزندش على ، پس از على فرزندش محمّد، پس از او فرزندش جعفر، سپس فرزندش موسى ، آن گاه فرزندش على ( يعنى امام رضا )، سپس فرزندش محمّد، آن گاه فرزندش على ، پس از او فرزندش حسن و در پايان فرزندش حجّت خدا، محمد مهدى ... اينها دوازه تن هستند... خوشا آنان كه اين كسان را دوست بدارند و از آنان پيروى كنند و بدا بر آنان كه بر ايشان خشم آورند و به مخالفت با آنان بپردازند... خرسند باد آن كه به هدايت ايشان چنگ زند! (ينابيع المودّة 3/281)

يكى ار رواياتى كه به نقل از پيامبر گرامى اسلام در كتب شيعى آمده اين است:

جابر بن عبدالله انصارى گويد: هنگامى كه آيه شريفه  يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم...  (نساء/59) بر پيغمبر اكرم نازل شد، عرض كردم: اى رسول خدا! خدا و پيامبر را مى شناسيم، اين اولوا الامر كه پيروى از ايشان همپاى اطاعت از شما قرار گرفته كيستند؟ فرمود: جابر! آنان جانشينان من و راهبران مسلمانان پس از من هستند. نخستين ايشان على بن ابى طالب است، آن گاه حسن و حسين، سپس على بن الحسين، پس از وى محمد بن على كه در تورات به باقر شهره است... تو زمان او را درك خواهى كرد و اگر او را ديدى سلام من را به او ابلاغ كن... سپس جعفر بن محمد صادق است. و پس از او به ترتيب: موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمد بن على ، على بن محمد و حسن بن على خواهند آمد... در پايان همنام و هم كنيه من است: حجّت خدا در زمين و بقية الله در ميان بندگان، فرزند حسن بن على ، همو كه خدا به دست وى ياد خود را در خاور و باختر مى گستراند، همو كه از پيروان و شيعيانش پنهان مى شود، و غيبتى خواهد داشت كه هر كس خدا دلش را براى ايمان به آزمون كشد، امامت او را مى پذيرد. (اكمال الدين و اتمام النعمة 253)




 برچسب ها : امامت

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

در ضمن كلمات قصار نهج البلاغه داستانى نقل شده كه كميل بن زياد نخعى گفت: اميرالمؤمنين (ع) (در دوره خلافت و زمان اقامت در كوفه) دست مرا گرفت و با هم از شهر به طرف قبرستان خارج شهر بيرون رفتيم همينكه به خلوتگاه صحرا رسيديم آه عميقى از دل بر كشيد و به سخن آغاز كرد.

در مقدمه سخن فرمود: اى كميل دلهاى فرزندان آدم به منزله ظرفها است، بهترين ظرفها آن است كه بهتر مظروف خود را نگهدارى كند پس آنچه مى گويم ضبط كن. على در اين سخنان خود كه اندكى مفصل است، مردم را از نظر پيروى راه حق به سه دسته تقسيم مى كند و سپس از اينكه انسانهاى لايقى نمى يابد كه اسرار فراوانى كه در سينه انباشته دارد بدانان بسپارد، اظهار دلتنگى مى كند اما در آخر سخن خود مى گويد: البته چنين نيست كه زمين به كلى از مردان الهى آنچنان كه على آرزو دارد خالى بماند، خير همواره و در هر زمانى چنين افرادى هستند هر چند كمند:

«اللهم بلى لاتخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله و بيناته. و كم ذا؟ و اين اولئك؟ اولئك و الله الاقلون عددا و الاعظمون عند الله قدرا، يحفظ الله بهم حججهة و بيناته، حتى يودعوها نظرائهم، و يزرعوها فى قلوب اشباههم. هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، و استلانوا و ما استعوره المترفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى. اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاه الى دينه، آه آه شوقا الى رويتهم» (نهج البلاغه حكمت 147).

چرا! زمين هرگز از حجت خواه ظاهر و آشكار يا ترسان و پنهان خالى نيست زيرا حجتها و آيات الهى بايد باقى بمانند. اما چند نفرند؟ و كجايند؟ آنان به خدا قسم از نظر عدد از همه كمتر و از نظر منزلت در نزد خدا از همه بزرگترند، خداوند به وسيله آنها دلائل خود را نگهدارى مى كند تا آنها را نزد مانندهاى خود بسپارند و در دل امثال خود بذر آنها را بكارند علم از غيب و باطن در منتهاى بصيرت بر آنها هجوم كرده است، به روح يقين پيوسته اند، آنچه بر اهل تنعم دشوار است بر آنها آسان است، و آنچه مايه وحشت جاهلان است مايه انس آنان است، دنيا و اهل دنيا را با بدنهائى همراهى مى كنند كه روحهاى آن بدنها در جاى ديگر است و به عاليترين جايگاهها پيوسته است، آرى جانشينان خدا در زمين خدا و دعوت كنندگان مردم به دين خدا اينانند، آه آه چقدر آرزوى ديدن اينها را دارم.

در اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى كه در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود كه مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل كرديم معلوم شد كه در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى كه شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.

منبع :استاد مطهرى ،سيرى در نهج البلاغه، ص 145-143



 برچسب ها : امامت

احاطه مقام امامت به عوالم وجودى

ائمه طاهرين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين كه از ماضى و آينده خبر داشتند و در آبشخوار تشريع قرار گرفته و بر معدن عظمت رسيده و از آب حيات سرمدى آشاميده بودند، بواسطة آن بود كه در فوق زمان بوده و ادراك حقيقت نفس خود را كه ملازم با معرفت رب است نموده و به درجات اخلاص و خلوص رسيده و در حرم امن و امان حضرت احديت مقيم بودند.

لذا ديده ميشود كه هيچگاه كمربند زمان آنانرا مقيد و محدود نساخت ، و از پرواز در سدرةُ المُنتهى مانع و رادع نگشت . و در برابر هر سؤالى در گذشته و آينده ، و احكام جزئيه و علوم كليه و معارف الهيه ، جواب حاضر و پاسخ قاطع عنايت ميفرمودند.

سؤالى كه از امام ميشود، از بدنش ميشود يعنى از چشم و گوش و حواس ظاهرة او؛ حواس فوراً از مِثال امام استعلام مى كنند و مثال امام با آن سعه و گشايشش از نفس امام ؛ و در يك طرفة العين از مُلك و ملكوت خبر ميدهد.

كما اينكه ما نيز در مذاكرات و سخنان عادى روزمره خود بوسيلة جسم و حواس آن با يكديگر ربط پيدا مى كنيم . و حواس ما فوراً تلگرافى از مثال و ذهن ما ميگيرد و ذهن ما از نفس ما اخذ ميكند.

چشم و گوش و زبان ، آلات استخدامِ ذهن ما؛ و ذهن ، صفحة منقش در برابر ديدگان نفس ماست .

چشم ، بينائى را به ذهن تحويل ميدهد و ذهن حقيقت و واقعيت آنرا بدون صورت به نفس ميرساند. و بالعكس نفس مطلب كليه را به ذهن تنازل داده و به صورتْ قالب بندى ميكند و ذهن آنرا بوسيله جسم و اعضاء آن به خارج منعكس ميكند.

در نفس مقدس امام كه نفس كليه ، و برزخ او كه مثال كليه و در حقيقت قضاء و قدر كليه الهيه هستند، مطلب از اين طرز كه بيان داشتيم عالى تر و والاتر است ؛ و سعه و احاطه دقيق تر و عجيب تر و كلى تر است .

لازمه ارتقاء به اين مقام ، سعه و كليت است و نسيان جزئيت . كما آنكه براى مردم عادى نيز لازمة ارتقاء به قيامت ، رفض مناسبات اعتباريه و روابط جزئيه متعلقه به اين عالم است .

منبع :علامه طهرانى، معاد شناسى جلد 4، صفحه 288 تا 290 



 برچسب ها : امامت

دلايل عقلى و نقلى امامت

اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده و هست، دلايل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و... پشتوانه‏ى اين باور مى‏باشد با ره آورد بيشتر اين ادله، اثبات امامى است كه: داراى ملكه‏ى عصمت و معرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا كه مشرب عقل مورد تأييد شرع و مقبول همگان است .

قاعده‏ى لطف و امامت

از آن جا كه خردورزى، در پيدايش و استمرار عقيده، سهم بسزايى دارد و چه بسا ترزيق يك باور از راه تقليد و يا اكراه ممكن نباشد، اهمّيّت كنكاش از ريشه‏هاى امام باورى، آشكار مى‏شود. دانشمندان زيادى، هر كدام، بر پايه‏ى تخصّصى كه دارند، دلايلى آورده‏اند تا ثابت كنند كه انسان و جامعه‏ى انسانى، همواره، نيازمند پيشواى الهى است . اين نوشتار در حد توان، به طرح، توضيح و بررسى برخى از آن دلايل مى‏پردازد . آن دلايل. اين چنين‏اند :

1- برهان لطف؛ 2- برهان عنايت؛ 3- قاعده‏ى امكان اشرف، 4 - برهان علم حضورى؛ 5- قاعده‏ى حُسن و قبح عقلى؛ 6- احتياج درونى؛ 7- لازمه‏ى حركت و كمال؛ 8- اقتضاى برهان نظم؛ 9- جداناپذيرى شريعت از رهبرى الهى؛ 10- اهداف عالى حكومت اسلامى؛ 11- قلمرو حكومت اسلامى .

قاعده‏ى لطف

يكى از اصول و قواعد مهم در كلام عدليّه ( قاعده‏ى لطف ) است كه پس از قاعده‏ى »حُسن و قبح عقلى« از بنيادى‏ترين قواعد كلامى به شمار مى‏رود؛ زيرا، مسائل اعتقادى زيادى مُستند به اين قاعده هستند. وجوب تكليف، بعثت، امامت، عصمت رهبران الهى،... از اين قبيل است . كاربرد اين قاعده، منحصر در مباحث كلامى نيست، بلكه دامنه‏ى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجيّت اجماع را در نور ديده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منكرنفوذ كرده است . نيز قاعده‏ى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شيعى نيست، بلكه دانشمندان معتزلى، آن را پذيرفته و بر آن، اقامه‏ى برهان كرده‏اند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشته‏اند. اين قاعده، صرفاً، در ميان انديشه‏مندان مسلمان مطرح نبوده، بلكه پيش از آن، در كلام مسيحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهيم بسيار مهم و كليدى در كلام مسيحيّت، مفهوم لطف ( Grace ) است كه در قرون وسطاى مسيحى، موجب پيدايش نظام كلامى ويژه‏اى به نام »الهيات لطف« شده است. در پايان اين نوشتار، به عنوان ضميمه، مقايسه‏ى كوتاهى ميان لطف در كلام شيعى و لطف در كلام مسيحى انجام خواهد شد .




 برچسب ها : امامت

بايستگى امامت در پرتو خرد

الف: ضرورت

در اين باره بايد از دو زاويه به موضوع نگريست:

زاويه نخست، به خداوند متعال بستگى دارد و آن اين است كه امامت لطفى است كه پروردگار آن را بر خود فرض فرموده و ممكن نيست كه خداى رئوف و مهربان انسان را بيافريند و او را بدون راهنما و رهبر، به خود واگذارد و پيامبر و امامى را براى نشان دادن راه درست به مردم معرفى نكند.

عالمان مى گويند: همان گونه كه خدا را بايد به عدالت خواند و ستود، بايد او را به لطف نيز توصيف كرد ... آن گاه در بيان معنى لطف مى گويند: لطف الهى فراهم ساختن بستر هدايت و زمينه سازى براى نزديكى بندگان به عبادت و دورى از گناه است. از آن جا كه اگر اين زمينه گسترده نشود و اين پيش نياز فراهم نيايد، انسان مى تواند براى راه نيافتن خود دليل آورد، پس خدا براى آن كه اين حجّت را از مردم بگيرد، بايد به راهنمايى بشر بپردازد.

بدين ترتيب، امامت يكى از ضرورتهاى هدايت مردم و يارى آنان تا رسيدن به فرمانبرى از خداى متعال است. اين استدلال در بيان عالمان به قاعده لطف شهرت يافته و پيرامون آن سخنهاى بسيارى گفته شده است.

زاويه دوم، به مردم بستگى دارد، زيرا آنان جز با وجود رهبر نمى توانند به رستگارى رسند و ناگزير از وجود امامى هستند كه راه راست را به آنان نشان دهد و كژراهه ها و ناراستى ها را به آنان بشناساند و ايشان را از بيراهه ها بازدارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: همواره در زمين حجّتى از جانب خدا هست كه حلال و حرام را بشناساند و مردم را به راه خدا بخواند.

ب: سنّت پيامبران

جست و جوى تاريخ پيامبران نشان مى دهد كه هيچ يك از آن راهنمايان، از دنيا نرفتند، مگر آن كه جانشينى را براى خويش معرّفى كردند تا پس از ايشان، پيام و رسالت آنان استمرار يابد. اين سنّت تا خاتم پيامبران صلوات الله عليه نيز ادامه يافته و آن حضرت براى راهنمايى مردم پس از خود، امام على بن ابى طالب عليه السلام را به نصّ صريح معرّفى فرموده و مردم را به فرمانبرى از وى رهنمون شده اند.

عقل نيز بر درستى و صحّت اين امر گواهى مى دهد و تأييد مى كند كه هر كس تلاشى و كوششى را به كار بست تا فكر و انديشه اى را در ميان مردم رواج دهد و آنان را به راهى هدايت نمايد، براى آينده نيز برنامه ريزى كند و كسى را براى ادامه راهى كه آغاز كرده است، به مردم معرفى نمايد تا پس از او، عهده دار راهنمايى مردم و تداوم انديشه هاى وى و تفسير درست آرا و افكار او باشد و آرمانهاى او را تا مرز تحقق كامل پياده دنبال كند.

ج: كرامات

همان گونه كه معجزات رسولان و پيامبران يكى از دلايل صحّت ادعاى ايشان است، مناقب و كرامات امامان نيز دليل روشنى بر درستى راهى است كه آنان مردم را بدان فرا مى خوانند. داستان زندگى امام شيعه عليهم السلام، سرشار از اين كرامات است، مناقبى كه حتّى پس از شهادت نيز ادامه يافته و اينك مزار و بارگاه ايشان، محلّ رخدادهاى خارق العاده اى است كه حكايتهاى فراوان آن در جاى خود آمده است.

منبع : شبكه امام رضا (ع)



 برچسب ها : امامت


منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)تاریخ روزآیه قرآن تصادفیآیه قرآن

در كل اينترنت
در اين سايت
میان صفحات فارسی

حدیث موضوعی
X