حدیث موضوعی مطالب ديني و قرآني - داستان انبياء
درباره

سلام خدمت تمام دوستای گلم تمام تلاشم اینه بهترین مطالب دینی و قرآنی رو در اختیارتون قرار بدم. یاعلی
جستجو
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
آیه قرآن تصادفی

مطالب قرانی

سوره قرآنحدیث موضوعیذکر روزهای هفته مهدویت امام زمان (عج)
روزشمار غدیر
روزشمار محرم عاشوراوصیت شهدا
روزشمار فاطمیهپخش زنده حرم
ابر برچسب ها
حكمت نامه لقمان حكيم (415) (<-TagCount->) , مطالب ديني (255) (<-TagCount->) , نماز (111) (<-TagCount->) , مناجات نامه (101) (<-TagCount->) , مطالب قراني (66) (<-TagCount->) , احاديث نماز (62) (<-TagCount->) , مطالب قرانی (42) (<-TagCount->) , مطالب دینی (39) (<-TagCount->) , پندهاي لقمان حكيم (37) (<-TagCount->) , حديث (36) (<-TagCount->) , ادعيه قرآنى (34) (<-TagCount->) , احادیث قرآنی (20) (<-TagCount->) , مطالب مرتبط به سوره لقمان (18) (<-TagCount->) , قرآن شناسی (18) (<-TagCount->) , داستان انبياء (16) (<-TagCount->) , اهل بیت در قرآن (14) (<-TagCount->) , حكايات قرآني (13) (<-TagCount->) , نسخ در قرآن (10) (<-TagCount->) , امامت (10) (<-TagCount->) , معارف قرآن (9) (<-TagCount->) , محکم و متشابه (9) (<-TagCount->) , داستان های قرآنی (8) (<-TagCount->) , عكس هايي با موضوع دين (4) (<-TagCount->) , احاديث لقمان حكيم (2) (<-TagCount->) , اصول قرأت (1) (<-TagCount->) , قرآن و تربیت صحیح (1) (<-TagCount->) , احکام قرآنی (0) (<-TagCount->) , قرآن و طبیعت (0) (<-TagCount->) , قرآن و زندگی (0) (<-TagCount->) , قرآن و اجتماع (0) (<-TagCount->) , قرآن و فرهنگ (0) (<-TagCount->) , عکس هایی با موضوع دین (0) (<-TagCount->) , بدون موضوع (10) (<-TagCount->) , 


[مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ]

[ Designed By Ashoora.ir ]
مطالب ديني و قرآني

كار عجيب دختر نمرود

حضرت ابراهيم در آتش

نمرود با دخترش (رعضه) نشسته بودند و منظره آتش انداختن حضرت ابراهيم(عليه السلام) را نگاه مي‌كردند.

دخترنمرود بالاي بلندي ايستاد تا ماجرا را به خوبي ببيند، ديد كه ابراهيم(عليهالسلام) در ميان آتش است اما در محوطه آتش، گلستاني ايجاد شده است.

دختر نمرود گفت: اي ابراهيم اين چه حالي است كه آتش تو را نمي‌سوزاند؟

حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود: زباني كه به ذكر خداوند گويا باشد و قلبي كه معرفت خدا در او باشد آتش در او اثر ندارد.

دختر نمرود گفت: من هم مايل هستم با تو همراه باشم.

حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود: بگو لا اله الا الله، ابراهيم خليل الله و داخل آتش بشو .

دخترنمرود اين جملات را گفت و پا در آتش نهاد و خود را نزد حضرت ابراهيم(عليه السلام) رساند و در حضورش ايمان آورد و به سلامت به جانب پدرش برگشت.

نمرودبا ديدن اين منظره تعجب كرد و در عين حال به خاطر ترس از مملكتش دختر را از راه موعظه و نصيحت نزد خود خواند ولي حرف نمرود در دختر اثر نكرد و دستور داد او را در ميان آفتاب سوزان به چهار ميخ بكشند.

خداوند مهربان به جبرييل فرمود: بگير بنده مرا .

جبرييل رعضه را از آن مهلكه رهانيد و نزد حضرت ابراهيم(عليه السلام) آورد.

رعضهدر تمام مشقت‌ها با حضرت ابراهيم(عليه السلام) همراه بود تا آن كه حضرت اورا به همسري يكي از فرزندانش درآورد و خداي تعالي فرزنداني به آنها عنايت فرمود كه همه بر مسند نبوت و پيامبري قرار گرفتند.

 

منبع:

خزينه الجواهر، ص663 .




 برچسب ها : داستان انبياء

حضرت سليمان و علم زبان حيوانات

مورچه ها

حضرتسليمان در بيان برخي از علومي كه نصيب وي و پدر بزرگوارش حضرت داود شده مي‌فرمايد: "‌يا ا‌يها الناس عُلِّمنا منطق الط‌ير و أُوتينا من كل شيء ان هذا لهو الفضل المبين"(1)؛ ما زبان و منطق پرنده‌ها را مي‌دانيم. خداوند آنچه را لازمه‌‌ ارشاد و هدا‌يت در ا‌ين نظام است به ما داده است، چه در مسا‌يل تشر‌يع و چه در مسا‌يل تكو‌ين، و بسياري از امور را مسخّر ما كرده است و اين فضلي آشكار است.

در قيامت آنگاه كه انسانهااز شهادت اعضا و جوارح تعّجب كرده، از آنها مي‌پرسند: چرا عليه ما گواهي داده‎ا‌يد؟ مي‌گو‌يند: خدا‌يي كه همه چيز را به سخن درآورد، ما را گو‌يا كرده است: "و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذّي انطق كل شيء."(2) معلوم مي‌شود نطق خاصي است كه خداي سبحان با آن نطق موجودات رااِنطاق مي‌كند.

پس غير از آن اصوات و علا‌يم و شواهدي كه نشانه‌‌ امور مشخصي است، منطقي هم هست كه موجودات عالم از آن برخوردارند، ليكن فهم آن نصيب افراد عادّي نيست، چنانكه تحصيل آن با "علم‌الدراسه" ميسور نيست. سليمان و داود منطق الط‌ير را مي‌دانستند اما نه به ا‌ين معنا كه تنها از علا‌يم و رفتار حيوانات، پي به مقاصدشان ببرند، بلكه افكار و اند‌يشه‎هاي حيوانات را هم به ‌وسيله‌‌ حروف ‌يا غير حروف تشخيص مي‎دادند. نمونه‎ها‌يش داستان "نمل" و "هدهد" است.

سليمان و داود(عليهماالسلام) از استدلال، طرز تفكر و اند‌يشه‎هاي ا‌ين حيوانات با خبر بودند، ولي ما انسان‎هاي عادي، چون اعضا و جوارح و مشاعرمان به گناه آلوده است نسبت به اين علوم و عوالم محروم و نامحرميم. نه ا‌ين كه كسي جلوي مدارك و مشاعر ما را گرفته، ‌يا خداوند بر چهره و جمالِ آفر‌ينش پرده آو‌يخته باشد، بلكه اينپرده كه تار و پود آن گناهان است دستباف خود ماست كه بر ديدگان خود آو‌يخته‎ا‌يم.

سليمانو داود(عليهماالسلام) از استدلال، طرز تفكر و اند‌يشه‎هاي ا‌ين حيوانات باخبر بودند، ولي ما انسان‎هاي عادي، چون اعضا و جوارح و مشاعرمان به گناه آلوده است نسبت به اين علوم و عوالم محروم و نامحرميم. نه ا‌ين كه كسي جلويمدارك و مشاعر ما را گرفته، ‌يا خداوند بر چهره و جمالِ آفر‌ينش پرده آو‌يخته باشد، بلكه اين پرده كه تار و پود آن گناهان است دستباف خود ماست كه بر ديدگان خود آو‌يخته‎ا‌يم.

ا‌ين گناه است كه پرده‌ي‌ چشم و گوش شده و موجب ناشنوا‌يي و نابينا‌يي آنهاست . اگر گناه نكنيم ا‌ين پرده‎ها رقيق شده و كم كم برطرف مي‎گردد و ما هم آنچه را د‌يگران شنيده و د‌يده‎اند، مي شنو‌يم و مي‎بينيم. آنگاه معلوم مي‌شود كه در شنيدن تسبيح جهان آفر‌ينش و مشاهده‌ي‌ جمال طبيعت، چه لذّتي است. ما چون آن لذّتها را نچشيد‌يم، خود را در لذا‌يذ موهوم سرگرم كرده‌ا‌يم.

خداوند در قصه سليمان(عليه‎السلام) مي‎فرما‌يد: "و حشر لسليمان جنوده من الجن والانس والط‌ير فهم ‌يوزعون"(3)؛ همهسپاه و ستاد سليمان براي او محشور و مجموع بودند. جمع كردن چيزي را با قدرت، فشار و سلطه، حشر گويند. در قيامت كه روز حشر است، همه با فشار از جاي خود كنده شده، به ‌پيشگاه خداوند و صحنه‌ي‌ قيامت احضار و كشانده مي‌شوند. راز اين كه در اين آيه كريمه، ابتدا نامجنّ آمده، آن است كه تسخير و حشر جن دشوارتر از تسخير و حشر انس است، زيرااِنس زودتر اُنس مي‎گيرد. حشر همگان براي سليمان به ا‌ين گونه است كه هر كدام در جاي معين قرار گرفته، با آرايش و هماهنگي خاص حركت مي‌كردند، تا آنكه به سرزميني رسيدند كه مورچگان در آن به سر مي‎بردند، مورچه‌اي به د‌يگر مورها گفت:

وارد لانه‎ها شو‌يد، سليمان با سپاهش در حركت است، مبادا شما را ز‌ير دست و پا بكوبند و در هم بشكنند: "حتياذا أتوا علي واد النمل قالت نملة يا أيها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لايشعرون"(4)؛ سليمان(عليه‎السلام) كه از منطقحيوانات با ‌خبر بود با شنيدن ا‌ين سخن تبسمّي كرد: "فتبسّم ضاحكاً من قولها"(5)، و چون اوّاب و رجّاع إلي الله بود، گفت: خدا‌يا، به من توفيق دهكه شكرگزار ا‌ين نعمت و (سلطنت) كه تو به من و پدر و مادرم بخشيدي، باشم: "ربّ اوزعني ان اشكر نعمتك التي عليّ و علي والدي و ان اعمل صالحاً ترضيه وادخلني برحمتك في عبادك الصالحين."(6) سليمان(عليه‎السلام) حق‎شناسي نعمت،شكرگزاري نعمت پدر و مادر، درخواست عمل صالح و ورود در جمع عباد صالح را از خداوند درخواست كرد. اين كمالات، برخي از اوصاف منعم عليهم است كه د‌يگران توفيق پيمودن راه آنان را از خداوند مي‎خواهند: "اهدنا الصراط المستقيم * صراط الذين أنعمت عليهم." سليمان(عليه‎السلام) نه تنها براي نعمتي كه به وي ارزاني شده خواهان توفيق حق‎شناسي است بلكه خواستار توفيق شكرگزاري از نعمتي هم كه خداوند بر پدر و مادر او روا داشته هست. معلوم مي‎شود داشتن پدر و مادر صالحي كه مورد انعام حق باشند نعمتي خوب و شا‌يان شكر است، و چون شكرگزاري از نعمت ايمان پدر و مادر مخصوص پيامبران نيست، بنابر اين ما نيز موظّفيم كه شكرگزار نعمت ديني پدران و مادران خودباشيم. ا‌يماني كه خداي سبحان به پدر و مادر مرحمت كرده نعمت است و فرزند با‌يد در برابر ا‌ين نعمت هم حق‎شناس باشد.

ا‌ينگناه است كه پرده‌ي‌ چشم و گوش شده و موجب ناشنوا‌يي و نابينا‌يي آنهاست .اگر گناه نكنيم ا‌ين پرده‎ها رقيق شده و كم كم برطرف مي‎گردد و ما هم آنچهرا د‌يگران شنيده و د‌يده‎اند، مي شنو‌يم و مي‎بينيم. آنگاه معلوم مي‌شود كه در شنيدن تسبيح جهان آفر‌ينش و مشاهده‌ي‌ جمال طبيعت، چه لذّتي است. ما چون آن لذّتها را نچشيد‌يم، خود را در لذا‌يذ موهوم سرگرم كرده‌ا‌يم.

ايننيايش حضرت سليمان ثابت مي‌كند كه پدر و مادر او هم مؤمن بوده‌اند. بنابر اين آنچه در بعضي اسرائيليات آمده است كه‌ ـ ‌معاذالله ـ حضرت داود با همسرادر‌يا ازدواج كرده و ـ معاذالله ـ سليمان حاصل آن ازدواج است، مورد تكذ‌يب قرآن كر‌يم است.

قرآن كر‌يم داستان اصيل انبياي الهي را با صيانت از آسيب هرگونه تحر‌يف نقل كرده و روشن مي‎كند كه آنچه در كتابهاي انبياي گذشته ‌يافت مي‌شود، تحر‌يف شده استو آن كتاب‎هاي اصيل از لوث ا‌ينگونه تحر‌يف‎ها مصونند، از اين رو اگر قرآنكر‌يم نمي‌بود كتاب‎هاي تحر‌‌يف شده قبلي هيچ ارجي نداشت. تذكر: معناي "علمنا منطق الط‌ير" ا‌ين نيست كه ما فقط منطق پرندگان را مي‎دانيم، تا اينكه چون مورچه جزو پرندگان نيست، با تكلّف بگوييم: آن مور داراي پر بود و جزو پرندگان است. جمله‌ي‌ "و اوتينا من كل شيء" نشان مي‎دهد كه سليمان منطقحيوانات د‌يگر را هم مي‌دانست، چنانكه در روا‌يات آمده است كه امام معصوم(عليه‎السلام) منطق و سخن هر حيواني را مي‌فهمد.(7)

پي‎نوشت‎ها:

1- سوره‌‌ نمل، آيه‌‌ 16.

2- سوره‌‌ فصلت، آيه‌ 21.

3- سوره نمل، آيه 17 .

4- سوره‌‌ نمل، آيه‌‌ 18.

5- سوره‌ نمل، آيه‌‌ 19.

6- سوره‌‌ نمل، آيه‌‌ 19.

7- نورالثقلين، ج 4، ص 78 .

برگرفته از كتاب سيره پيامبران در قرآن، آية الله جوادي آملي .




 برچسب ها : داستان انبياء

حضرت يونس را به دريا انداختند

حضرت يونس در دريا

اصرار قرآن كر‌يم بر ‌ا‌ين است كه انسان صالحِ سالك از ‌نظر فضا‌يل در‌حد معين نا‌يستد و بكوشد تا به بالاتر‌ين درجه راه ‌يابد. چنانكهخداوند به پيامبر اكرم‌(صلي الله عليه و آله) مي‌فرما‌يد: مانند ‌يونس نباش؛ او كار خوب كرد و تو خوبتر عمل كن. اگر او با عدالت رفتار كرد، تو باصبر بيشتر و احسان رفتار كن. هر اندازه از رفاه بدن به ‌سود روح جود شود از مرز عدل فراتر رفته، در منطقه وسيع احسان و در فلات دامنه‌دار ا‌يثار و در فضاي بي كران فوز و فلاح و نجاح و صلاح سير مي‌شود.

پذيرشتوبه‌ي‌ قوم يونس در سوره‌ ‌يونس آمده است: وقتي حضرت ‌يونس از قومش فاصلهگرفت، نشانه‌هاي عذاب براي آن قوم نمايان شد. آنان در ا‌ين حال واقعاً توبه و انابه كردند و خداوند هم توبه‌ي‌ آنها را در آخر‌ين لحظه پذ‌يرفت و با پذ‌يرفتن توبه، عذاب از آنها برطرف شد و نشانه‌هاي عذاب رخت بربست: "فلولا كانت قر‌ية امنت فنفعها ا‌يمانها الا قوم ‌يونس لمّا امنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا و متعناهم الي حين."(1) بر خلاف قوم ثمود كه وقتي حضرت صالح (عليه‌السلام) به آنان گفت: شما سه روز فرصت دار‌يد، پس توبه كنيد، توبه نكرده، بر لجاجت خو‌يش پا‌يدار ماندند و مستحق عذاب دردناكالهي شدند.

بنابر اين رفع عذاب از ‌يك انسانتائب و ملتجي، سنت حتمي خداوند است. خدا انسان را در شدا‌يد مي‌آزما‌يد تااعتقاد توحيدي او در ترس و اميد ظهور و بروز يافته، معلوم شود در ا‌ين حالت به چه كسي پناه مي‌برد: "و لنبلونكم بشيء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابر‌ين."(2)    

پذيرشتوبه‌ي‌ قوم يونس در سوره‌ ‌يونس آمده است: وقتي حضرت ‌يونس از قومش فاصلهگرفت، نشانه‌هاي عذاب براي آن قوم نمايان شد. آنان در ا‌ين حال واقعاً توبه و انابه كردند و خداوند هم توبه‌ي‌ آنها را در آخر‌ين لحظه پذ‌يرفت و با پذ‌يرفتن توبه، عذاب از آنها برطرف شد و نشانه‌هاي عذاب رخت بربست.

يونس(عليه‌السلام)پس از ترك قوم خود، به سفر در‌يا‌يي رفت و وارد كشتي شد. كشتي پر از جمعيتبود. ناگهان ماهي بزرگي، در مقابل كشتي پيدا شد و راه آنان را بست و از آنها طعمه خواست. در آن زمان امكاناتي كه انسان بتواند ماهي‌هاي بزرگ را شكار كند ‌يا آنها را از سر راه دور كند، نبود. و ‌يا چون قضاي حتمي خدا درا‌ين كار بود، چاره جز آن نبود.

البته امروز هم كه همه گونه وسا‌يلپيشرفته هست، باز ممكن است خالق در‌يا، كسي ‌يا چيزي را بر كشتي مسلط كند:"لله جنود السموات والارض"(3)، "‌يا من هو في البحار عجائبه."(4)

سرانجامساكنان كشتي مجبور شدند از راه قرعه ‌يك نفر را انتخاب و به عنوان طعمه‌ي‌ماهي به در‌يا بيندازند تا جلوي كشتي را نگيرد. قرعه‌‌ زدند قرعه به نام ‌يونس‌(عليه‌السلام) افتاد: "فساهم فكان من المدحضين"(5)، پس ‌يونس را از كشتي به در‌يا انداختند و ماهي او را در كام خود فرو برد: "فالتقمه الحوت وهو مُليم."(6)

البته آن ماهي فرمان خدا را اجرا كرد، چه درممانعت از حركت كشتي و چه در فرو بردن ‌يونس و چه در رها كردن او. چنين نيست كه ا‌ين موجودات در اعمالشان مستقل باشند، بلكه همه‌‌ آنها سپاهيان حقو مجاري فيض خداوندند: "لله جنود السموات والارض."(7) اگر خداوند اذن تكو‌يني نمي‌داد، ماهي هرگز ‌يونس (عليه‌السلام) را نمي‌بلعيد و سپس رها‌يشنمي‌كرد چون زمام هر جنبنده به دست خداست و خدا نيز بر راه مستقيم آنها راهدا‌يت مي‌كند: "ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم."(8) 

يونس(عليه‌السلام)پس از ترك قوم خود، به سفر در‌يا‌يي رفت و وارد كشتي شد. كشتي پر از جمعيتبود. ناگهان ماهي بزرگي، در مقابل كشتي پيدا شد و راه آنان را بست و از آنها طعمه خواست. در آن زمان امكاناتي كه انسان بتواند ماهي‌هاي بزرگ را شكار كند ‌يا آنها را از سر راه دور كند، نبود. و ‌يا چون قضاي حتمي خدا درا‌ين كار بود، چاره جز آن نبود.



 برچسب ها : داستان انبياء

و‌يژگي‎هاي حضرت ‌يحيي(عليه‎السلام)

مقبره حضرت يحيي عليه السلام

حضرت‌يحيي از سلسله‌ي‌ انبياي ابراهيمي(عليهم‎السلام) بشمار مي‌آ‌يد و گذشته از اتّصاف به اوصاف نبوّت عامّ از و‌يژگي‎هاي نبوّت خاص برخوردار بود، كه قرآن كر‌يم به هر دو بخش آن اشاره مي‌كند. حضرت ‌يحيي‌(عليه‎السلام) جزو سالكان بوده است، به عنوان رسمي‌تر‌ين صراط معرّفي شد و پيامبر گرامي اسلام‌(صلي الله عليه و آله) مأمور‌يت ‌يافت كه همان راه را ادامه دهد و بههمان هدا‌يت پيشگامانِ رهبري اقتدا كند، نه به خود آنان. البته فرق وافر است بين آن كه هدا‌يت الهي كه نصيب پيامبران پيشين شده است، اُسُوه خاتم انبياء‌(صلي الله عليه و آله) قرار گيرد، ‌يا خود آنان مقتداي وي شوند، كه اوّلي صواب است نه دومي.

اوصاف نبوّت خاص، كه ‌يا در خصوص حضرت ‌يحيي(عليه‎السلام) وارد شده و ‌يا درباره ‌يحيي و عيسي ‌(عليهماالسلام) كه در برخي از كمال‎هاي معنوي شر‌يك همند، چنين است:




 برچسب ها : داستان انبياء

وقتي خدا بخواهد، مي شود

خواست خدا

حضرتزكر‌يا، از سلسله‌‌ انبياي ابراهيمي‌ است و در قرآن كر‌يم همتاي سا‌ير پيامبران ابراهيمي ‌به هدا‌يت خاص، صلاح و فضيلت جهاني موصوف شده است.(1)

مقصوداز صلاحِ مزبور، صالح بودن گوهر وجودي است، نه صرف داشتن عمل صالح، ز‌يرا در فرهنگ قرآن، بين عمل صالح داشتن، و صالح بودن گوهر ذات، فرق وافر است. قرآن درباره‌‌ صلاح وجودي زكر‌يا ‌(عليه‎السلام) مي‎فرما‌يد: "و ‌زكر‌يا و ‌يحيي و عيسي و الياس كلٌّ من الصالحين."(2)

در قرآن كريم، حضرت زكر‌يا به عنوان بنده‌‌ خاص الهي كه با رحمت و‌يژه حقّ قر‌ين است، نام برده شد: "ذكر رحمت ربّك عبده زكر‌يا."(3)

مر‌يم‌(عليهاالسلام)كه صَفْوه‌ي‌ خداست و ‌تطهير مخصوص الهي نصيب وي شد، پاسي از ‌عمر ‌پر‌بركت خود را تحت كفالت زكر‌يا‌(عليه‎السلام) گذراند، كه ا‌ين تكفّل نيزبه مَدَد غيبي و عنا‌يت خاص الهي به زكر‌يا‌(عليه‎السلام) سپرده شد و خداوند با لطف مخصوصِ خو‌يش به نزاع و تخاصم طرفداران و ‌داوطلبان كفالتِ مر‌يم‌(عليهاالسلام) خاتمه داد و حضرت زكر‌يا ‌را كفيل مر‌يم قرار داد: "و ما كنت لد‌يهم اذ ‌يلقون اقلامهم ا‌يهم ‌يكفل مر‌يم و ما كنت لد‌يهم اذ ‌يختصمون"(4)، "فتقبّلها ربُّها بقبول حسنٍ و انبتها نباتاً حسناً و كفَّلها زكر‌يا."(5)

حضوررزقْ بدون توسّل به اسبابِ عادي، خَرقِ عادت است كه از كرامات اوليا محسوبمي‌گردد، از اين رو مر‌يم در پاسخ زكر‌يا‌(عليهماالسلام) كه ا‌ين روزي از كجا براي تو مُيسّر شده است؟ گفت: آن روزي از نزد خداوند است، تحقيقاً خداوند هر كس را بخواهد بدون محاسبه‌هاي عادي روزي مي‌دهد: "قال ‌يا مر‌يم انّي لك هذا قالت هو من عندالله انّ الله ‌يرزق من ‌يشاء بغير حسابٍ."



 برچسب ها : داستان انبياء

ابراهيم

قسمت نهم

قرباني

ذبح عظيم

 

گفتهآمد كه: برخي از مفسران مانند ملامحسن فيض در تفسير صافي و علامه حويزي درنور الثقلين و علامه بحراني در البرهان و علامه مجلسي در بحار الانوار براساس روايتي از حضرت ثامن الحجج (عليهم السلام) گفته‌اند كه منظور از ذبحعظيم حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) است.

روايت رضويه را كه گويا ازنظر سندي نيز مورد نظر برخي از محدثين است مرحوم شيخ صدوق در خصال چنين آورده است: و آنگاه كه قوچي بزرگ در زير دستان ابراهيم قرار گرفت و به آن گرامي گفته شد كه تو در ماموريتت پيروز و سربلند گشته‌اي، ابراهيم به جهت خشنودي خداي بزرگ درخواست نمود كه اجازه ذبح اسماعيل فراهم ‌آيد و اسماعيل را ذبح نمايد، تا با تحمل غم و اندوه مصيبت فرزند، درجاتش تعالي يابد، پروردگار جليل از او پرسيد اي ابراهيم محبوبترين مخلوقاتم نزد تو كيست؟

ابراهيم گفت: محبوبتر از حبيبت محمد نيافريدي.

فرمود: او نزد تو محبوبتر است يا خودت؟

ابراهيم گفت: البته او.

فرمود: فرزند او محبوبتر است يا فرزند تو؟

ابراهيم گفت: البته فرزند او

فرمود: آيا شهادت فرزند حبيبم محمد را كه دشمنانش از روي ستم ذبح مي‌كنند نزد تو اندوهگين‌تر است يا ذبح فرزندت اسماعيل به دست تو؟

ابراهيم گفت: ذبح او بدست دشمنانش مرا اندوهگين ساخت .

فرمود:اي ابراهيم مردي شقي از امت محمد (صلي الله عليه و آله) بعد از او فرزندش حسين را ستمگرانه همچون گوسفند ذبح مي‌كند و گرفتار غضب من مي‌شود، و بدين سبب دل ابراهيم اندوهگين شد و چشمانش گريان.

وحي آمد كه ‌اي ابراهيم ناله‌ات را پذيرفتيم، آن‌چنان‌كه اشكت روان باشد و آهت سرد وسوزان و ناله‌ات بلند بر قرباني شدن دلستانت اسماعيل و بر درجاتت افزوديم و مقامت را تعالي بخشيديم بر اين مصيبت بزرگ و جانكاه.

آري آن فتنه‌اي كه ابراهيم بدان گرفتار آمد و هزاران فرسنگ راه را براي آن آزمون درنورديد و در راه آن سنگها به شيطان رمي فرمود و خداي بزرگ به پاس آن همه بردباري و بندگي ماجراي حج را تشريع فرمود، به ذهن آدمي دور است كه به قوچي بزرگ ختم يابد، اين ماجرا تا پايان هستي بايد دل هر انسان آزاده‌اي را اندوهگين سازد، اسماعيل بايد زنده باشد تا پيشوايي موحدان عالم همواره به دست ابراهيميان و اسماعيليان و حسينيان باشد و حسين براي هميشه تاريخ ذبيح الله.

آيا شهادت فرزند حبيبم محمد را كه دشمنانش از روي ستم ذبح مي‌كنند نزد تو اندوهگين‌تر است يا ذبح فرزندت اسماعيل به دست تو؟

چونماموريت الهي به پايان رسيد، ابراهيم، اسماعيل و هاجر را بدرود گفت و راهيكنعان شد و با ورود او به فلسطين شاهد عنايت ديگري از سوي خدا گرديد.

رخدادنگارآورده‌اندكه پس از بازگشت ابراهيم، همچنان ساره بي فرزند بود و براي سرگرمي خود بزغاله‌اي در خانه نگه مي‌داشت، ابراهيم ميثاق بسته بود كه هرگز بي ميهمان غذا نخورد و در زماني شش روز گذشت وهيچ ميهماني بر كنار سفره ابراهيم ننشستو ابراهيم چند روزي روزه دار بود تا نذر خويش اداء گرداند، روز هفتم، دوازده ميهمان از راه رسيدند و گفتند ميهمانيم.

ابراهيم ايشان را به خانه آورد وگفت اي ساره ميهمان عزيز خداست، برخيز و هر چه عزيزتر داريم بياور تا با ميهمانان بخوريم.

ساره گفت به جز اين بزغاله عزيزتر نداريم، آن را فداي ميهمان مي‌كنم.

بزغالهرا كشتند وگوشت آن را براي پذيرايي ميهمانان طبخ كردند ونشستند تا تناول نمايند، ساره ديد كه ابراهيم ميخورد ولي ميهمانان نمي‌خورند،چون ابراهيم متوجه شد، ميهمانان گفتند: اي ابراهيم ما فرشته‌ايم وآدمي نيستيم كه غذا بخوريم، ما آمده‌ايم تا تو روزه‌ات را بگشايي وحالا كه تحفه ساره را براي ميهمانانت قرباني كرده‌اي، بشارت باد شما را كه ساره داراي فرزند خواهد شد وآن فرزند مانند اسماعيلت از پيامبران است و نام او اسحاق.

چندي بعد با وجود كهولت سن، ساره باردار گرديد و اسحاق پيامبر تولد يافت و بدينسان خداي بزرگ فرزند ديگري كه او نيز پيشواي موحدان در فلسطين و شام بود را به ابراهيم صد ساله عنايت فرمود.

 بنابر روايت‌ عهد عتيق،‌ خداوند ابراهيم‌ خليل‌ عليه السلام‌ را در 99 سالگي‌ بشارت‌ رسانيد كه‌ همسرش‌ ساره‌ را بركت‌ داده‌ است‌ و از وي‌ پسري‌ به‌ او خواهد بخشيد، پسري‌ كه‌ او نيز بركت‌ خواهد يافت‌ و امتها از وي‌ به‌ وجود خواهند آمد، ابراهيم‌ عليه السلام از اين‌ خبر شگفت زده شد و با خود انديشيد كه‌ چگونه‌ مردي‌ 100 ساله‌ و زني‌ 90 ساله‌ صاحب‌ فرزندي‌ خواهند شد.

در كتاب كريم آمده است؛ ابراهيم گفت: ستايش خدايي را كه در پيري اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، هر آينه پروردگار من شنونده دعا‌هاي من است (ابراهيم 39) .

چونابراهيم 120 ساله شد اسحاق را در شام وفلسطين خليفه و وصي خود قرار داد و اسماعيل همچنان نماينده او در حجاز و يمن بود وايشان دين ابراهيم را ترويج مي‌نمودند.

اسماعيل نيز چند سال پس از ماجراي قرباني شدن از همان قومنجيب جرهم، بانويي را به كابين نكاح خود درآورد و همراه با مادرش در مكه مكرمه ماندگار شدند و امت حنيفي از او پديدار گشت و رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و اله و سلم)، اميرالمومنين علي ابن ابي طالب و همه امامان معصومسلام الله عليهم از فرزندان اسماعيل ذبيح الله هستند.

رخدادنگاران آورده كه ابراهيم پيامبر، هر از گاهي چند به ديدار هاجر و اسماعيل به مكه مكرمه مي‌آمد تا آنكه ماموريت الهي ديگري به ابراهيم سپرده شد.




 برچسب ها : داستان انبياء

ابراهيم

قسمت دهم

كعبه

مردي كه براي خدا خانه ساخت

 

رخدادنگارانآورده كه ابراهيم پيامبر، هراز گاهي چند به ديدار هاجر و اسماعيل به مكه مكرمه مي آمد تا آنكه ماموريت الهي  ديگري به ابراهيم سپرده شد .

 

و اينك ماموريت ديگري از سوي خداي بزرگ: ابراهيم خانه‌اي بنا نه، كه موحدان عالم گرداگرد آن جمع گردند و نداي توحيد سر دهند.

مناره‌هايتوحيد در سر زمين امن (مكه مكرمه) با دستان مبارك ابراهيم و اسماعيل بنا شد و آنجا محل نزول فرشتگان، قبله موحدان و محفل خدا پرستان گرديد.

خدايبزرگ فرمود: و با ابراهيم و اسماعيل پيمان بستيم كه خانه ما را بر طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان سجده‌گر پاك و پاكيزه گرداند (بقره 124).

وياد آر؛ هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه طيبه كعبه را بنا مي نهادند و بالا مي بردند و گفتند: بارپروردگارا اين تحفه را از ما بپذير و هر آينه تو شنواي دانايي (بقره 127) .

و فرمود: و هنگامي كه كعبه معظمه را بازگشتگاه مردم و پاداشخانه آنان قرار داده و از هر ناگواري ايمن گردانيديم و جايگاه ابراهيم را نمازخانه مردمان نموديم (بقره 125) .

وفرمود: اي ابراهيم درميان مردمان درآ، و بانگ برآور؛ كه اي جهانيان به سويخدا آييد و حج گذاريد، عالميان نيز پياده و سوار بر هر مركب لاغري از راه دور و نزديك به سوي تو مي آيند تا گواه بر منافع خويش باشند و تا ياد خدا را در روزهايي چند زنده نگه دارند (حج 27) .

و اينك همه آزمونها به فرجام رسيد و ابراهيم پيروز ميدان جنگ با ناداني و شرك و بت پرستي گرديد و در مصاف با ابليس، چهره‌هاي كريه شيطاني را به خاك مذلت كشاند.

و اينك اي ابراهيم: تو را پيشواي مردم قرار داديم .

بارخدايا؛ فرزندانم را نيز پيشوايان مردمان قرار مي دهي ؟ فرمود: ميثاق من با ستمگران بسته نخواهد شد (بقره 124).

و فرمود: و ياد آر هنگامي كه ابراهيم گفت: پروردگارا؛ ديار مكه را ايمن گردان و مكيان مومن را از ميوه هايت روزي ده .

يزدانپاك دعايش را مستجاب كرد و فرمود: و نا سپاسان را فرصتي كوتاه خواهيم داد،پس آنگاه به شكنجه گاه دردناك آتش روان خواهيم ساخت و چه بد فرجامي است (بقره 125) .

ابرمرد

وابراهيم فرمود: بارخدايا ما را تسليم خويش فرما و از فرزندان ما امتي  فرمانبردار خود قرار ده و راه و رسم عبادت و بندگي را به ما نشان ده و بازگشت و توبه ما را پذيرا باش كه تنها تويي بسيار توبه پذيرنده و مهرورز (بقره 128).

بار پروردگارا؛ در ميان آنان فرستاده‌اي از خودشان قرار ده تا آيات نورانيت را بر ايشان بخواند و دانش و فرزانگي به آنان بياموزد وآنان را از زنگارهاي دل پاكيزه گرداند ، هرآينه تو همواره عزيز و فرزانه‌اي (بقره 129) .

خداي بزرگ فرمود: و چه كساني جز سفيهان از آيين ابراهيمي بر مي‌تابند و به يقين ما او را در دنيا برگزيديم و همانا درآخرت از شايستگان است (بقره 130) .

و ابراهيم هماني است كه خدايش به او فرمود كه تسليم شو و او گفت تسليم پروردگار جهانيان گرديدم (بقره 131) .

وهموست كه همه فرزندانش را به سوي اسلام فراخواند و گفت: اي همه فرزندانم؛ خداي بزرگ دين اسلام را براي شما برگزيده است، پس نمي ميريد مگر در حالي كهشما مسلمان و تسليم پروردگار جهانيان باشيد (بقره 132).

رخداد نگاران چنين نگاشتند كه ابراهيم پس از عمري جهاد و مبارزه در راه خشنودي خداي بزرگ و پيروزي و سربلندي در تمام آزمونهاي الهي و به انجام رساندن رسالت الهي و اقامه توحيد از عراق تا شام و از شام تا حجاز و يمن سر انجام در سن يكصد و هفتاد و پنج سالگي بدرود حيات گفت و فرزندانش اسماعيل و اسحاقو همسرش هاجر را در غم فراق خويش اندوهگين ساخت و پسرانش اسحاق و اسماعيل كه پيشواي يكتاپرستان عالم پس از پدر گرديدند، پيكر مطهرش را در حبرون فلسطين، در باغ عفرون بن صرصر و در كنار مزار مطهر همسرش ساره بخاك سپردند وهم اكنون شهري كه مرقد مطهر آن پيامبر بزرگ الهي در آن واقع گرديده، شهر الخليل نام دارد.

در هميشه‌ي تاريخ توحيد يادش جاودان و نامش گرامي باد  و سلامٌ علي ابراهيم.

اسماعيلپيامبر كه درود خداي لايزال همواره بر او باد، نيز پس از عمري مجاهده و تلاش در راه خداي ابراهيم در مكه مكرمه بدرود حيات گفت و در كنار مادر گراميش هاجر در نقطه‌اي در كنار كعبه دفن شد كه هم اكنون آنجا را "حِجْر اسماعيل" مي‌گويند.

و اسحاق پيامبر كه فرزند دوم ابراهيم بود در فلسطين بدرود حيات گفت و در كنار پدر آرميد و فرزند مباركش يعقوب او را به خاك سپرد.

 

درود خدا و دلهاي خدايي  بر آنان روزي كه متولد شدند و روزي كه مردند و روزي كه برانگيخته خواهند شد.




 برچسب ها : داستان انبياء

ابراهيم

قسمت ششم

زمزم

تولد زمزم

 

ابراهيمبه فرمان خداي بزرگ، هاجر و فرزند شيرخواره‌اش اسماعيل  را با اندك قوت و ناني تنها گذاشت و در مقابل گريه‌ها و زاري هاجر به سوي فلسطين و به نزد ساره بازگشت.

 

آه هاجر و فغان اسماعيل از يك سو، تشنگيو گرسنگي از يك سو و غربت درد آور و تنهايي اندوهبار  نيز از سويي ديگر، هاجر را احاطه كرده بود، در نزديكي هاجر كوهي بود كه در روزهاي واپسين صفا نام گرفت، بسوي كوه صفا شتابان رفت تا كه چيزي يابد اما دريغ! و چون چيزي نيافت با چشماني گريان بازگشت، در راه بازگشت در آن سوي وادي، كوه ديگري بود كه آن را نيز مروه نام نهادند، سرابي در دامنه آن كوه پديدار گشت و تا سراب را ديد به گمان اينكه آب است، شتابان بسوي آن سراب  دويد  و به كوه مروه رسيد،  اما آبي نديد، لاجرم بسوي صفا شتافت و دوباره گمان برد كه در كوه مروه چشمه آبي است، سراسيمه مي دويد تا شايد جرعه اي آب يافته و فرزند شير خواره‌اش را از تشنگي و مرگ نجات بخشد، اما دريغ از قطره آبي.

هفتبار  اين راه طولاني هزار زراعي را پيمود و "در بين صفا و مروه سعي فراوانفرمود" و همواره از خداي بزرگ طلب ياري مي‌نمود، گاهي هروله مي كرد  و گاهي از فرط خستگي گامهايش بر زمين مي افتاد و توان راه رفتن نداشت، ناگزيربه سوي فرزند آمد تا شايد؟

اسماعيل شيرخواره نيز از سوز تشنگي نقش زمين بود و گامهاي مباركش را بر زمين مي كشيد و شايد كه ديگر هيچ!

بحران به اوج خود رسيده بود.

ناگاهبا لطف و مرحمت خداي مهرورز بخشايگر زندگي بخش، در زير پاي آن كودك پاك سرشت چشمه آبي نمايان شد و مادر از بسياري  خوشحالي و شعف از درياي غم و اندوه رها گرديد، كودكش را در آغوش كشيد و لبهاي خشكيده‌اش را از همان آب ترساخت و كم كم سينه هاي محبتش را به كام فرزند مباركش اسماعيل نهاد.

ابراهيمگفت: بار پروردگارا؛ گروهي از فرزندانم  را در وادي خشك و بدون زراعت مكه نزد خانه محترم تو، جاي داده‌ام، بار پروردگارا تا نماز را به پاي دارند، پس دلهاي مردمان را بسوي آنان گرايش ده و آنان را از ميوه هايت روزي گردان،شايد كه سپاس تو گويند‌(ابراهيم 37).

 

چون آب در آن درّه دور دست از زمين جوشيد، شميم آب، پرندگان را  به سوي خود كشاند  و آنان با شمّ ويژه آبيابي كه دارند از فرسنگ هاي دور پي به وجود آن بردند و به طرف آن درّه، روي آوردند، بر اثر آمد و شد پرندگان قوم جُرْهُم كه از عربهاي يمن بودند و از سالها پيش در گوشه اي از سرزمين حجاز به سر مي بردندو كاستي آب هميشه آزارشان مي‌داد،  به سوي نقطه‌اي كه پرندگان آمد و شد داشتند روي آوردند و چون از پيدايش آب زمزم اطلاع حاصل كردند با خوشحالي بهسوي كوه صفا كوچ كردند و با اجازه هاجر در همان دره دور دست و در نزديكي آن چشمه رحل اقامت افكندند و سكني گزيدند و بدينسان هاجر و اسماعيل از غربت، تنهايي و وحشت نجات يافتند و  بدينگونه شهر مكه پي ريزي شد و دعاي ابراهيم به اجابت آراسته شد.

بار پروردگارا؛ گروهي از فرزندانم  را در وادي خشك و بدون زراعت مكه نزد خانه محترم تو، جاي داده‌ام، بار پروردگارا تا نماز را به پاي دارند، پس دلهاي مردمان را بسوي آنان گرايش دهو آنان را از ميوه هايت روزي گردان، شايد كه سپاس تو گويند‌(ابراهيم 37).

تاآن زمان تنها فرزند ابراهيم، اسماعيل بود و دلبند پدر و ابراهيم همواره دلبه او خوش مي‌داشت، ليك براي اجراي فرمان الهي دوري فرزند دلبند خويش را به جان مي خريد و شكيبايي مي نمود، روزها از پي شبها مي‌گذشت و اسماعيل در وادي حرام بزرگ و برمند‌تر مي شد، تا آنكه جواني دلير و سترگ گرديد.

واينك زمان آزمايش بزرگ  الهي فرارسيده، تاريخ مانند ابراهيم را بخود نديده، پيامبري كه سراسر عمر پر بركتش به نبرد با ناداني و دو گانه پرستي وآزمون هاي بزرگ الهي گذشت و اكنون، آزمايشي بزرگ، در زماني كه بيش از هر زمان نيازمند اسماعيل است، كهولت سن  بر وجودش مستولي گشته، آثار پيري بر چهره‌اش نقش بسته و تنها فرزندش اسماعيل را بايد به قربانگاه ببرد.

ابراهيمشبي در خواب ديد كه خداي بزرگ او را فرمان مي دهد تا اسماعيل يگانه فرزند وميوه دلبندش را قرباني نمايد، حال  پير شده و بايد به چنين آزموني بزرگ تندر دهد.




 برچسب ها : داستان انبياء

ابراهيم

قسمت هشتم

قرباني

قرباني

 

ابراهيمشبي در خواب ديد كه خداي بزرگ او را فرمان مي‌دهد تا اسماعيل يگانه فرزند وميوه دلبندش را قرباني نمايد، حال پير شده و بايد به چنين آزموني بزرگ تن در دهد.

 

آزموني بس جانكاه و سخت است، چرا كه سالهاي سال منتظر طفلي بوده تا دل به او بندد، تا جوان بود كه ساره همسرش فرزندي براي او نياورد و حال كه پير شده و از كنيزكي مصري، خداوند بزرگ فرزندي دلبند به او عطا فرموده و سالهايي را نيز به غم هجران او گرفتار آمده و اكنون كه جواني برومند گرديده و مايه دلگرمي پدر، بايد كهبا دستان خود شمع وجود نازنينش را خاموش سازد و حلقوم لطيفش را بدرد.

ابراهيمبراي تحقق اين آزمون بزرگ الهي راهي حجاز شد و پس از طي مسير طولاني كنعانتا حجاز به مكه رسيد، اسماعيل را ديد و او را در آغوش كشيد و گفت: اي ديدهدو چشمانم در خواب ديدم كه تو را سر مي‌برم پس بنگر كه چه مي‌بيني.

ابراهيماين سخن را از آن رو به اسماعيل گفت تا نظر و راي او را در اين آزمون جوياشود، تا اينكه به جبر اسماعيل را آلوده آزمون الهي خويش نگرداند، ليك پاسخاسماعيل موجب شگفتي انسان مي‌شود و با اندكي اِمعان نظر به عظمت و بلنداي مقام اسماعيل پي مي‌برد، بنده‌اي كه در اين آزمون مانند پدر سربلند سربلند حائز بلندترين رتبه بندگي گرديد و بي‌جهت نيست كه بزرگترين موحدان عالم از صلب او هويدا گرديدند و سالار شهيدان كربلا نام گرفتند.

آري اسماعيل در پاسخ به پدر گفت: اي پدر هر آنچه  بدان امر شده‌اي اجرا فرما، ان شاء الله مرا در اين آزمون از شكيبايان خواهي يافت (صافات 102).

آري چنين پدري را چنين فرزندي شايد!

آورده‌اندكه ابراهيم فرزند دلبند خويش را كه گويا در آن رخداد بدر كاملي بيش نداشت در آغوش كشيد و بر سر و روي او بوسه زد سپس تيغي به دست گرفت و تيزي تيغ رابر حلقوم فرزند نهاد.

برخياز مفسران و دانشمندان براساس روايتي از حضرت ثامن الحجج (عليهم السلام) گفته‌اند كه منظور از ذبح عظيم حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) است

بلايعظيمي است كه بندگان بزرگ الهي بدان گرفتار آيند، ابراهيم بزرگ موحدان تاريخ است از آغاز تا كنون، بدين سبب او شايسته چنين آزمون سختي است، با اين وصف آورده‌اند كه دلش مي‌لرزيد و دستانش نيز هم، عرقي سرد بر جبين مباركش پديدار گشته بود، او را ياراي اين عمل نبود، دلبستگي پدرانه و وسوسه‌هاي شيطان بارها او را از اين آزمون سخت باز مي‌داشت و هر بار از اينمصيبت به خدا پناه مي‌برد و شيطان را رمي مي‌نمود و از خود مي‌راند.

ليكفرمان حق را بياد آورد و با استواري تمام، امر الهي را تحقق بخشيد و تيغ را برگردن دلستان خويش به گردش درآورد و خداي بزرگ را راضي و خشنود ديد.

هرچه تلاش كرد تا بُرندگي تيغ گلوي فرزند را بدرَد چنين نمي‌شد، ناگزير تيغ را رها كرد و دستان مباركش را بسوي آسمان بلند كرد و از خداي بزرگ استمداد فرمود تا او را در اين عمل سهمگين ياري نمايد.

يزدان متعال سترگي او را ستود و بر اين استوار گامي تحسين گفت و بدو رحمت فرستاد و ندا داد: كه ‌اي ابراهيم در روياي خويش راستين بوده‌اي و ما اين چنين پاداش نيكو كاران را عطا مي‌كنيم، به درستي كه اين آزمون آزمايشي بزرگ و آشكار است.

ابراهيماز اين آزمون بزرگ با سربلندي بيرون رهيد و فرزند دلبند را از روي خاك بلند فرمود و در بر گرفت، آن دو پيامبر الهي بر اين لطف و عنايت خداوندي سپاس گفتند و نماز شكر بجاي آوردند و شادمان بودند.

در نوشته‌هاي گوناگون آمده است كه كار چون به اينجا رسيد خداي بزرگ گوسفندي را از بهشت نزد ابراهيم فرستاد و ابراهيم نيز تا تيزي تيغ را بر حلقومش نهاد، فوراً ببريد و خون از گلوي آن گوسفند جاري گرديد.

و بدينسان سنت قرباني در حج جاري گشت و مسلمانان هر ساله از اقصي نقاط جهان به سرزمين مكه و مني و مشعر و عرفات مي‌روند تا ياد و خاطره ابراهيم و اسماعيل و هاجر را زنده نگهدارند و اينگونه پرودگار جليل به پاس خدا باوري ابراهيم و همسر و دردانه‌اش، مكه را بيت الله الحرام قرار داد و حج را به جهانيان ارزاني داشت و پاداش نيكو كاران را عطا فرمود.

قرباني

در اين مقال جاي سخني عميق و جانكاه سبز است و آن تفسير اين آيه شريفه "وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيم" يعني و او را در ازاى قربانىِ بزرگى باز رهانيديم (صافات 107).

مفسرانچون علامه بزرگوار طباطبايي در الميزان آورده‌اند كه چون ماموريت الهي ابراهيم پايان يافت، خداي تعالي قوچي بزرگ را به سوي او فرستاد و آن قوچ فدايي اسماعيل شد، اين قرباني بدين سبب عظيم است كه نسبت با خدا دارد و چوناز آسمان آمده است بزرگ است و با اهميت، اما برخي از مفسران مانند ملامحسنفيض در تفسير صافي و علامه حويزي در نور الثقلين و علامه بحراني در البرهان و علامه مجلسي در بحار الانوار براساس روايتي از حضرت ثامن الحجج (عليهم السلام) گفته‌اند كه منظور از ذبح عظيم حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) است.

 




 برچسب ها : داستان انبياء

ابراهيم

قسمت چهارم

گلستان در آتش

گلستان در آتش

 

ابراهيممحكوم به آتش شده بود. حكم اجرا شد و ابراهيم را به درون آتش پرتاب كردند،ابراهيم نيز با دلي شاد و ضميري اميدوار به رحمت كردگار و سرشتي آكنده از ايمان به خداي متعال خود را به آتش سپرد .

اما آتش چه كرد؟

 

آتشبر خلاف آنچه كه مقتضاي طبيعي اوست و جز سوختن واژه‌اي در قاموس او نيست به فرمان فرمانرواي لايزال بر ابراهيم سرد و گوارا درآمد (انبياء 69)

روزهاگذشت و آن آتش برافروخته رو به سردي نهاد و آرام آرام شعله هاي فروزان به تلي از خاكستر گراييد ومردم بابل صحنه‌اي شگفت را به نظاره نشستند!

نادانانديدند كه ابراهيم در دل آن تل خاكستر، شادان، آسوده و تندرست به ستايش و پرستش خداي يگانه مشغول است، هر چه چشمهاي خويش را مي ماليدند شگفتيشان افزون مي گشت، لاجرم سرها را بزير انداختند و از شرمساري به اين سو آن سو پراكنده گرديدند و ابراهيم نيز راه خانه پيش گرفت و نزد اهلش آمد.

روزها گذشت و ولوله معجزه ابراهيم بر سر زبانها بود و اندكي از بابليان با اين برهان شگفت آور الهي موحد گشتند.

اينرخداد بزرگ  كاخ سلطان كلدانيان را نيز به لرزه درآورد، تا آنجا كه نمرود بن كنعان بن كوش كه بزرگ جماعت بت پرستان بود از جريان معجزه ابراهيم با خبر گرديد و ابراهيم را نزد خود فرا خواند و او را مورد عتاب و خطاب قرار داد و گفت: جماعت بابليان را به ناكجا آباد برده‌اي، شهر را به آشوب كشيده‌اي، آخر بگو آن خدا كيست كه بابليان و كلدانيان و رعاياي ما را بسوي او مي خواني؟ آيا جز من خدايي در اين ديار سراغ داري؟ چه كسي سزاوارتر است از من به پرستش؟ ابراهيم در پاسخ به او گفت: پروردگار من هموست كه جان مي بخشد و جان مي ستاند، آفريدگار همه كائنات است و نابود كننده آنان  و شيرازه هستي در كف توانگر اوست .

آتشبر خلاف آنچه كه مقتضاي طبيعي اوست و جز سوختن واژه‌اي در قاموس او نيست به فرمان فرمانرواي لايزال بر ابراهيم سرد و گوارا درآمد (انبياء 69)

پسركنعان راه سفسطه را گزيد و به ابراهيم گفت من نيز چون خداي تو زنده مي كنمو مي‌ميرانم (بقره 258)، يعني هر آنكه را كه بخواهم مي كشم و از ميان محكومان هر آنكه را كه بخواهم زنده نگه مي‌دارم .

نمرود با نيرنگهاي بيان حقيقت كلام ابراهيم را در وراي پرده‌اي سخت پنهان ساخت، اما ابراهيم با همان برهان قاطعي كه ويژه او بود در مصاف او بر آمد و گفت: پروردگار من هماني است كه خورشيد را از جانب خاوران، جهان تاب مي‌سازد تو اگر توان لايزالي داري فرمان ده تا تا خورشيد از سوي باختران جهان افروز گردد.

كتابكريم  در اين باره مي‌فرمايد: از شگفتي  انگشت بدهان گرفت آن كافر ناسپاس و خود را مقهور برهان قاطع ابراهيم بت شكن ديد و چاره‌اي جز رهانيدن ابراهيم نديد، پس ميدان مجادله را ترك گفت و ابراهيم را رها ساخت و با نيرنگهاي ديگري وارد ميدان مخاصمه و جنگ با ابراهيم شد، بدين سبب در كنار ابراهيم جاسوساني گماشت، تا آمد و شدهاي آن  پيامبر برزگ را تحت سيطره قرارداده و مانع گرايش بابليان به ابراهيم و مكتب ابراهيمي شوند، عرصه بر ابراهيم هر روز تنگتر و تنگتر مي شد تا آنكه او به ستوه آمده و به انديشه هجرت افتاد.

بابل كه سرزميني در عراق است را به سوي فلسطين ترك گفت وبه گمان اينكه اهل حران در فلسطين آزاده و حق جويند به سوي آن شهر روانه شد، وارد آن سامان شد و مدتي را در آن ديار سكني گزيد، ديري نپاييد كه دريافت حرانيان نيز بجاي اينكه خداي متعال را پرستش نمايند در آستان خورشيدو ماه و ستارگان سر فرود مي آورند، در دل اندهگين شد و چاره اي جز هدايت آنان نديد، پس مصمم گشت تا راه هدايت را از بيراهه ضلالت بر آنان بنماياند.

چاره‌ها انديشيد تا چگونه شركشان را به آنان گوشزد كرده و گامهاي آشكار شيطان را در انديشه هايشان به آنان ياد آور شود، تا آنكه با ترفندي جانانه درس توحيد و خدا پرستي را به آنان گفت.

شبي فرا رسيد و ستاره زهره با درخشندگي تمام در دل آسمان ظاهر گشت، ابراهيم خود را از آنان وانمود كرد و هم انديشه آنان نشان داد و گفت: چه زيبا ستاره اي است! اين ستاره زيبا كه در پهناي آسمان مي درخشد پروردگار من است، حرانيان كه چون ابراهيم را هم انديشه خود پنداشتند، شادمان گشته و گمان بردند كه ابراهيم شيفته جلالت زهره گرديده است، اما ديري نپاييد كه زهره رو به باختر نمود و افول  كرد و همگان نيستي زهره را به چشم سر ديدند.

ابراهيم به آنان گفت: همه بودها در بقاي خود نيازمند وجودي هستند كه همواره پايدار و باقي باشد، وجودي كه پيوسته احاطه كامل بر زواياي هستي داشته باشد، بنابراين ستاره اي كه رو به افول نهد نمي تواند آفريدگار جهان باشد.

اما شبي ديگر و مشركاني ديگر و گوشه اي ديگر از فلسطين، پاسي از شب گذشته، و ماه درگستره آسمان به زيبايي تمام هويدا شد، ابراهيم رو به ماه كرد و  گفت: اين پروردگار من است ، چرا كه اين بزرگتر است و زيباتر



 برچسب ها : داستان انبياء


منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)تاریخ روزآیه قرآن تصادفیآیه قرآن

در كل اينترنت
در اين سايت
میان صفحات فارسی

حدیث موضوعی
X