ابراهيم

قسمت چهارم

گلستان در آتش

گلستان در آتش

 

ابراهيممحكوم به آتش شده بود. حكم اجرا شد و ابراهيم را به درون آتش پرتاب كردند،ابراهيم نيز با دلي شاد و ضميري اميدوار به رحمت كردگار و سرشتي آكنده از ايمان به خداي متعال خود را به آتش سپرد .

اما آتش چه كرد؟

 

آتشبر خلاف آنچه كه مقتضاي طبيعي اوست و جز سوختن واژه‌اي در قاموس او نيست به فرمان فرمانرواي لايزال بر ابراهيم سرد و گوارا درآمد (انبياء 69)

روزهاگذشت و آن آتش برافروخته رو به سردي نهاد و آرام آرام شعله هاي فروزان به تلي از خاكستر گراييد ومردم بابل صحنه‌اي شگفت را به نظاره نشستند!

نادانانديدند كه ابراهيم در دل آن تل خاكستر، شادان، آسوده و تندرست به ستايش و پرستش خداي يگانه مشغول است، هر چه چشمهاي خويش را مي ماليدند شگفتيشان افزون مي گشت، لاجرم سرها را بزير انداختند و از شرمساري به اين سو آن سو پراكنده گرديدند و ابراهيم نيز راه خانه پيش گرفت و نزد اهلش آمد.

روزها گذشت و ولوله معجزه ابراهيم بر سر زبانها بود و اندكي از بابليان با اين برهان شگفت آور الهي موحد گشتند.

اينرخداد بزرگ  كاخ سلطان كلدانيان را نيز به لرزه درآورد، تا آنجا كه نمرود بن كنعان بن كوش كه بزرگ جماعت بت پرستان بود از جريان معجزه ابراهيم با خبر گرديد و ابراهيم را نزد خود فرا خواند و او را مورد عتاب و خطاب قرار داد و گفت: جماعت بابليان را به ناكجا آباد برده‌اي، شهر را به آشوب كشيده‌اي، آخر بگو آن خدا كيست كه بابليان و كلدانيان و رعاياي ما را بسوي او مي خواني؟ آيا جز من خدايي در اين ديار سراغ داري؟ چه كسي سزاوارتر است از من به پرستش؟ ابراهيم در پاسخ به او گفت: پروردگار من هموست كه جان مي بخشد و جان مي ستاند، آفريدگار همه كائنات است و نابود كننده آنان  و شيرازه هستي در كف توانگر اوست .

آتشبر خلاف آنچه كه مقتضاي طبيعي اوست و جز سوختن واژه‌اي در قاموس او نيست به فرمان فرمانرواي لايزال بر ابراهيم سرد و گوارا درآمد (انبياء 69)

پسركنعان راه سفسطه را گزيد و به ابراهيم گفت من نيز چون خداي تو زنده مي كنمو مي‌ميرانم (بقره 258)، يعني هر آنكه را كه بخواهم مي كشم و از ميان محكومان هر آنكه را كه بخواهم زنده نگه مي‌دارم .

نمرود با نيرنگهاي بيان حقيقت كلام ابراهيم را در وراي پرده‌اي سخت پنهان ساخت، اما ابراهيم با همان برهان قاطعي كه ويژه او بود در مصاف او بر آمد و گفت: پروردگار من هماني است كه خورشيد را از جانب خاوران، جهان تاب مي‌سازد تو اگر توان لايزالي داري فرمان ده تا تا خورشيد از سوي باختران جهان افروز گردد.

كتابكريم  در اين باره مي‌فرمايد: از شگفتي  انگشت بدهان گرفت آن كافر ناسپاس و خود را مقهور برهان قاطع ابراهيم بت شكن ديد و چاره‌اي جز رهانيدن ابراهيم نديد، پس ميدان مجادله را ترك گفت و ابراهيم را رها ساخت و با نيرنگهاي ديگري وارد ميدان مخاصمه و جنگ با ابراهيم شد، بدين سبب در كنار ابراهيم جاسوساني گماشت، تا آمد و شدهاي آن  پيامبر برزگ را تحت سيطره قرارداده و مانع گرايش بابليان به ابراهيم و مكتب ابراهيمي شوند، عرصه بر ابراهيم هر روز تنگتر و تنگتر مي شد تا آنكه او به ستوه آمده و به انديشه هجرت افتاد.

بابل كه سرزميني در عراق است را به سوي فلسطين ترك گفت وبه گمان اينكه اهل حران در فلسطين آزاده و حق جويند به سوي آن شهر روانه شد، وارد آن سامان شد و مدتي را در آن ديار سكني گزيد، ديري نپاييد كه دريافت حرانيان نيز بجاي اينكه خداي متعال را پرستش نمايند در آستان خورشيدو ماه و ستارگان سر فرود مي آورند، در دل اندهگين شد و چاره اي جز هدايت آنان نديد، پس مصمم گشت تا راه هدايت را از بيراهه ضلالت بر آنان بنماياند.

چاره‌ها انديشيد تا چگونه شركشان را به آنان گوشزد كرده و گامهاي آشكار شيطان را در انديشه هايشان به آنان ياد آور شود، تا آنكه با ترفندي جانانه درس توحيد و خدا پرستي را به آنان گفت.

شبي فرا رسيد و ستاره زهره با درخشندگي تمام در دل آسمان ظاهر گشت، ابراهيم خود را از آنان وانمود كرد و هم انديشه آنان نشان داد و گفت: چه زيبا ستاره اي است! اين ستاره زيبا كه در پهناي آسمان مي درخشد پروردگار من است، حرانيان كه چون ابراهيم را هم انديشه خود پنداشتند، شادمان گشته و گمان بردند كه ابراهيم شيفته جلالت زهره گرديده است، اما ديري نپاييد كه زهره رو به باختر نمود و افول  كرد و همگان نيستي زهره را به چشم سر ديدند.

ابراهيم به آنان گفت: همه بودها در بقاي خود نيازمند وجودي هستند كه همواره پايدار و باقي باشد، وجودي كه پيوسته احاطه كامل بر زواياي هستي داشته باشد، بنابراين ستاره اي كه رو به افول نهد نمي تواند آفريدگار جهان باشد.

اما شبي ديگر و مشركاني ديگر و گوشه اي ديگر از فلسطين، پاسي از شب گذشته، و ماه درگستره آسمان به زيبايي تمام هويدا شد، ابراهيم رو به ماه كرد و  گفت: اين پروردگار من است ، چرا كه اين بزرگتر است و زيباتر



 برچسب ها : داستان انبياء