حدیث موضوعی مطالب ديني و قرآني - داستان انبياء
درباره

سلام خدمت تمام دوستای گلم تمام تلاشم اینه بهترین مطالب دینی و قرآنی رو در اختیارتون قرار بدم. یاعلی
جستجو
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
آیه قرآن تصادفی

مطالب قرانی

سوره قرآنحدیث موضوعیذکر روزهای هفته مهدویت امام زمان (عج)
روزشمار غدیر
روزشمار محرم عاشوراوصیت شهدا
روزشمار فاطمیهپخش زنده حرم
ابر برچسب ها
حكمت نامه لقمان حكيم (415) (<-TagCount->) , مطالب ديني (255) (<-TagCount->) , نماز (111) (<-TagCount->) , مناجات نامه (101) (<-TagCount->) , مطالب قراني (66) (<-TagCount->) , احاديث نماز (62) (<-TagCount->) , مطالب قرانی (42) (<-TagCount->) , مطالب دینی (39) (<-TagCount->) , پندهاي لقمان حكيم (37) (<-TagCount->) , حديث (36) (<-TagCount->) , ادعيه قرآنى (34) (<-TagCount->) , احادیث قرآنی (20) (<-TagCount->) , مطالب مرتبط به سوره لقمان (18) (<-TagCount->) , قرآن شناسی (18) (<-TagCount->) , داستان انبياء (16) (<-TagCount->) , اهل بیت در قرآن (14) (<-TagCount->) , حكايات قرآني (13) (<-TagCount->) , نسخ در قرآن (10) (<-TagCount->) , امامت (10) (<-TagCount->) , معارف قرآن (9) (<-TagCount->) , محکم و متشابه (9) (<-TagCount->) , داستان های قرآنی (8) (<-TagCount->) , عكس هايي با موضوع دين (4) (<-TagCount->) , احاديث لقمان حكيم (2) (<-TagCount->) , اصول قرأت (1) (<-TagCount->) , قرآن و تربیت صحیح (1) (<-TagCount->) , احکام قرآنی (0) (<-TagCount->) , قرآن و طبیعت (0) (<-TagCount->) , قرآن و زندگی (0) (<-TagCount->) , قرآن و اجتماع (0) (<-TagCount->) , قرآن و فرهنگ (0) (<-TagCount->) , عکس هایی با موضوع دین (0) (<-TagCount->) , بدون موضوع (10) (<-TagCount->) , 


[مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ]

[ Designed By Ashoora.ir ]
مطالب ديني و قرآني

ابراهيم

قسمت چهارم

گلستان در آتش

گلستان در آتش

 

ابراهيممحكوم به آتش شده بود. حكم اجرا شد و ابراهيم را به درون آتش پرتاب كردند،ابراهيم نيز با دلي شاد و ضميري اميدوار به رحمت كردگار و سرشتي آكنده از ايمان به خداي متعال خود را به آتش سپرد .

اما آتش چه كرد؟

 

آتشبر خلاف آنچه كه مقتضاي طبيعي اوست و جز سوختن واژه‌اي در قاموس او نيست به فرمان فرمانرواي لايزال بر ابراهيم سرد و گوارا درآمد (انبياء 69)

روزهاگذشت و آن آتش برافروخته رو به سردي نهاد و آرام آرام شعله هاي فروزان به تلي از خاكستر گراييد ومردم بابل صحنه‌اي شگفت را به نظاره نشستند!

نادانانديدند كه ابراهيم در دل آن تل خاكستر، شادان، آسوده و تندرست به ستايش و پرستش خداي يگانه مشغول است، هر چه چشمهاي خويش را مي ماليدند شگفتيشان افزون مي گشت، لاجرم سرها را بزير انداختند و از شرمساري به اين سو آن سو پراكنده گرديدند و ابراهيم نيز راه خانه پيش گرفت و نزد اهلش آمد.

روزها گذشت و ولوله معجزه ابراهيم بر سر زبانها بود و اندكي از بابليان با اين برهان شگفت آور الهي موحد گشتند.

اينرخداد بزرگ  كاخ سلطان كلدانيان را نيز به لرزه درآورد، تا آنجا كه نمرود بن كنعان بن كوش كه بزرگ جماعت بت پرستان بود از جريان معجزه ابراهيم با خبر گرديد و ابراهيم را نزد خود فرا خواند و او را مورد عتاب و خطاب قرار داد و گفت: جماعت بابليان را به ناكجا آباد برده‌اي، شهر را به آشوب كشيده‌اي، آخر بگو آن خدا كيست كه بابليان و كلدانيان و رعاياي ما را بسوي او مي خواني؟ آيا جز من خدايي در اين ديار سراغ داري؟ چه كسي سزاوارتر است از من به پرستش؟ ابراهيم در پاسخ به او گفت: پروردگار من هموست كه جان مي بخشد و جان مي ستاند، آفريدگار همه كائنات است و نابود كننده آنان  و شيرازه هستي در كف توانگر اوست .

آتشبر خلاف آنچه كه مقتضاي طبيعي اوست و جز سوختن واژه‌اي در قاموس او نيست به فرمان فرمانرواي لايزال بر ابراهيم سرد و گوارا درآمد (انبياء 69)

پسركنعان راه سفسطه را گزيد و به ابراهيم گفت من نيز چون خداي تو زنده مي كنمو مي‌ميرانم (بقره 258)، يعني هر آنكه را كه بخواهم مي كشم و از ميان محكومان هر آنكه را كه بخواهم زنده نگه مي‌دارم .

نمرود با نيرنگهاي بيان حقيقت كلام ابراهيم را در وراي پرده‌اي سخت پنهان ساخت، اما ابراهيم با همان برهان قاطعي كه ويژه او بود در مصاف او بر آمد و گفت: پروردگار من هماني است كه خورشيد را از جانب خاوران، جهان تاب مي‌سازد تو اگر توان لايزالي داري فرمان ده تا تا خورشيد از سوي باختران جهان افروز گردد.

كتابكريم  در اين باره مي‌فرمايد: از شگفتي  انگشت بدهان گرفت آن كافر ناسپاس و خود را مقهور برهان قاطع ابراهيم بت شكن ديد و چاره‌اي جز رهانيدن ابراهيم نديد، پس ميدان مجادله را ترك گفت و ابراهيم را رها ساخت و با نيرنگهاي ديگري وارد ميدان مخاصمه و جنگ با ابراهيم شد، بدين سبب در كنار ابراهيم جاسوساني گماشت، تا آمد و شدهاي آن  پيامبر برزگ را تحت سيطره قرارداده و مانع گرايش بابليان به ابراهيم و مكتب ابراهيمي شوند، عرصه بر ابراهيم هر روز تنگتر و تنگتر مي شد تا آنكه او به ستوه آمده و به انديشه هجرت افتاد.

بابل كه سرزميني در عراق است را به سوي فلسطين ترك گفت وبه گمان اينكه اهل حران در فلسطين آزاده و حق جويند به سوي آن شهر روانه شد، وارد آن سامان شد و مدتي را در آن ديار سكني گزيد، ديري نپاييد كه دريافت حرانيان نيز بجاي اينكه خداي متعال را پرستش نمايند در آستان خورشيدو ماه و ستارگان سر فرود مي آورند، در دل اندهگين شد و چاره اي جز هدايت آنان نديد، پس مصمم گشت تا راه هدايت را از بيراهه ضلالت بر آنان بنماياند.

چاره‌ها انديشيد تا چگونه شركشان را به آنان گوشزد كرده و گامهاي آشكار شيطان را در انديشه هايشان به آنان ياد آور شود، تا آنكه با ترفندي جانانه درس توحيد و خدا پرستي را به آنان گفت.

شبي فرا رسيد و ستاره زهره با درخشندگي تمام در دل آسمان ظاهر گشت، ابراهيم خود را از آنان وانمود كرد و هم انديشه آنان نشان داد و گفت: چه زيبا ستاره اي است! اين ستاره زيبا كه در پهناي آسمان مي درخشد پروردگار من است، حرانيان كه چون ابراهيم را هم انديشه خود پنداشتند، شادمان گشته و گمان بردند كه ابراهيم شيفته جلالت زهره گرديده است، اما ديري نپاييد كه زهره رو به باختر نمود و افول  كرد و همگان نيستي زهره را به چشم سر ديدند.

ابراهيم به آنان گفت: همه بودها در بقاي خود نيازمند وجودي هستند كه همواره پايدار و باقي باشد، وجودي كه پيوسته احاطه كامل بر زواياي هستي داشته باشد، بنابراين ستاره اي كه رو به افول نهد نمي تواند آفريدگار جهان باشد.

اما شبي ديگر و مشركاني ديگر و گوشه اي ديگر از فلسطين، پاسي از شب گذشته، و ماه درگستره آسمان به زيبايي تمام هويدا شد، ابراهيم رو به ماه كرد و  گفت: اين پروردگار من است ، چرا كه اين بزرگتر است و زيباتر



 برچسب ها : داستان انبياء

ابراهيم

قسمت پنجم

گلريزان

ابراهيم داماد مي‌شود

 

رخدادنگاران آورده‌اند كه ابراهيم در سي و هفت  سالگي در بابل دختر خاله و يا دختر عموي خود ساره دختر لاحج پيامبر را به كابين نكاح خود در آورد و پس ازهجرت از بابل به سوي حران آمد و در حران نيز چون بابل دعوت به سوي توحيد را لحظه اي كنار نگذاشت و گروهي اندك از فلسطين به آيين  ابراهيمي گراييدندكه پيشتر بدان اشارت رفت.

در يكي از سالها شهر حران رو به خشكي نهاد و آسمان از ريزش رحمت الهي دريغ نمود و مردم در عسرت و سختي روزگار سپري مي كردند، قيمتها هر روز رو به صعود بود و زندگي دشوار، بدين سبب ابراهيم به انديشه هجرت افتاد و به همراه همسرش ساره راهي مصر باستان شد.

آورده‌اند كه ساره نيز چون خديجه‌ام المومنين ثروتي بسيار داشت وآن مال بسيار را در اختيار ابراهيم پيامبر گذاشت تا ابراهيم در راه اعتلايتوحيد صرف نمايد، بنابراين با اموالي كه در اختيار داشت  وارد مصر شد.

لطافتروح، مكارم اخلاق، طبيعت آرام،  سخنان نرم  و كشاننده، شكيبايي، مناعت طبع، عزت و پشتكار از او انساني با نفوذ ساخت و بدين سبب درمدتي نه چندان بلند، ثروتي سرشار اندوخت و شهرتي بسيار يافت تا جايي كه رشك بران بر او رشك مي بردند، ابراهيم به جهت منزلتي كه يافته بود از معدود شخصيت هايي بودكه مورد نظر امپراتور مصر واقع گرديد و در يكي از جلساتي كه با پادشاه مصريعني "سنان بن علوان بن عبيد بن عولح" در حضور حضرتش برگزار شد، آن پادشاهكنيزي به نام هاجر را پيش كش ساره همسر ابراهيم نمود و بدين سان هاجر واردزندگي ابراهيم شد.

هر روز دامنه شهرت ابراهيم گسترش مي يافت و دشمنان رشگشان بيشتر و آزارشان فزونتر، تا آنجا كه ابراهيم از مصر نيز صرف نظر كرده،  دوباره راهي فلسطين شد، ابراهيم را  در سفر به فلسطين همسرش ساره و خادمه همسرش هاجر همراهي مي كردند، آن بزرگوار با همان ثروتي كه در مصر اندوخته بود راهي فلسطين شد و در ميان عشيره خود و در كنار عده معدودي كه به آيين او ايمان آورده بودند سكني گزيد.

سارهنيز چون خديجه‌ام المومنين ثروتي بسيار داشت و آن مال بسيار را در اختيار ابراهيم پيامبر گذاشت تا ابراهيم در راه اعتلاي توحيد صرف نمايد

سالهاگذشت اما ابراهيم را فرزندي حاصل نگشت، ساره كه دختر عموي او بود در سالهاي زندگي مشترك فرزندي به دنيا نياورد، بدين سبب خود رضايت داد تا "هاجر" در كابين نكاح ابراهيم هشتاد و شش ساله در آيد، چون اين حادثه  مقدسرخ نمود، پس از چندي هاجر، فرزندي چون قرص ماه را بدنيا آورد و محفل گرم ابراهيم گرمتر شد، ابراهيم نام آن نيك فرزند را اسماعيل نهاد، هر روز كه ميگذشت اسماعيل نزد پدر عزيز‌تر و گرامي‌تر مي‌گشت تا جايي كه به تمام معنا غره العين پدر گرديد، اين علاقه سبب شد تا ابراهيم نسبت به مادر اسماعيل هاجر نيز نگاهي ويژه نمايد.

چنين شد كه ساره پير كه خود چنين خواسته بود، تاب نياورد و به ابراهيم گفت هاجر و اسماعيل را به نقطه دوري ببر و مرا از اين رنج پيوسته برهان.

ابراهيم به فرمان خداي دادگر درخواست او را اجابت كرد و راهي سرزمين سوخته، دور و بي آب علف حجاز شد، روزها و شب‌ها گذشت تا آنكه ابراهيم به همراه هاجر و فرزند شير خواره‌اش اسماعيل بهسرزميني رسيدند كه در ميان كوهها و دره‌ها واقع، و از فرط گرما، تشنگي و خشكي بر جاي جاي آن ديار سايه افكنده بود.

ابراهيم به فرمان خداي بزرگ، هاجر و فرزند شيرخواره‌اش اسماعيل را با اندك قوت و ناني تنها گذاشت ودر مقابل گريه‌ها و زاري هاجر به او فرمود: اين خواست پروردگار جليل است واوست كه حافظ و نگاهبان شماست.

ابراهيم بسوي فلسطين و به نزد ساره بازگشت  و هاجر و اسماعيل تنها و نگران در وادي تفتيده حجاز.

ديرينپاييد كه آن قوت به پايان رسيد و اسماعيل از فرط تشنگي بي تاب شد و چنگالمرگ بر آن سرزمين تشنه سايه افكند، اما هاجر دل به كرم و لطف خداي لطيف ببست و در آن وادي به دنبال جرعه اي آب و لقمه‌اي نان مي‌گشت.

اين داستان ادامه دارد...




 برچسب ها : داستان انبياء

مبارزه حضرت يحيي با ازدواج نامشروع

مقبره حضرت يحيي- دمشق

نامحضرت يحيي در سوره‌هاي آل عمران، انعام، مريم و انبيأ، مجموعاً 5 بار آمدهاست. او يكي از پيامبران بزرگ الهي است و از جمله امتياز اين پيامبر، اين است كه در كودكي به مقام نبوّت رسيد.

حضرت يحيي‌(عليه السلام) در سوره آل عمران به «حَصور» توصيف شده است. حَصور از حصر به معني كسي است كه از جهتي در محاصره است و طبق روايات به معني خوداري كننده از ازدواج است. حَصور كسي است كه غريزه‌ها و هوس‌هاي دنيايي را ترك گفته است(مرحله عالي زهد).

حضرت يحيي، پسر خاله حضرت عيسي مي‌باشد و كتاب تورات حضرت موسي(عليه السلام)، كتاب حضرت يحيي(عليه السلام)مي‌باشد و پيروان حضرت يحيي‌، زرتشتيان يكتاپرست هستند.

صفات و ويژگي‌هاي مشترك حضرت يحيي‌(عليه السلام) و حضرت عيسي‌(عليه السلام) عبارت است از: زهد فوق‌العاده، ترك ازدواج، تولد اعجاز آميز، نسب بسيار نزديك.

خداوند در آيات 12و 13و 14و 15 سوره مريم در مورد حضرت يحيي(عليه السلام) مي‌فرمايد:

«يا يحيي خُذِ الكتاب‌َ بقوّة‌؛ اي يحيي، كتاب [تورات] را با قوّت و قدرت بگير‌.»

«و آتيناه الحُكم‌َ صبيا؛ ما فرمان نبوّت و عقل و هوش و درايت را در كودكي به او داديم‌.»

حضرت يحيي‌ و حضرت عيسي‌ هر دو در كودكي به مقام نبوّت رسيدند و مفهوم اسم آنها به معني زنده مي‌باشد.

«و حناناً من لَدُنا و زكاة؛ با لطف خاص خود به او رحمت و مهرباني و پاكي و پارسايي داديم.»

«و كان‌َ تَقيا؛ او پرهيزگار بود.»

«وَ براً بوالديهِ؛ او را نسبت به پدر و مادرش خوشرفتار و نيكوكار و پر محبّت قرار داديم.»

«وَ لَم‌ْ يكن‌ْ جباراً عصياً؛ او مردي ستمگر و معصيت‌كار و آلوده به گناه نبود.»

بهخاطر اين صفات (رحمت و محبت نسبت به بندگان، پرهيزگار بودن، خوش رفتار و نيكوكار بودن نسبت به پدر و مادر و …) است كه خداوند در مورد حضرت يحيي‌(عليه السلام) مي‌فرمايد:

«سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا؛ سلام بر او در روزي كه به دنيا آمد، روزي كه مي‌ميرد و روزي كه زنده برانگيخته مي‌شود .»

سه روز مشكل و سرنوشت‌ساز در زندگي انسان عبارت است از:

1. روزگار گام نهادن به اين دنيا، يوْم‌َ وُلِدَ .

2. روز مرگ و انتقال به جهان آخرت، يوم‌َ يموت .‌

3. روز برانگيخته شدن در جهان ديگر، يوْم‌َ يبعث‌ُ حي .

مقبره حضرت يحيي- دمشق

يكي ديگر از شباهت‌هاي حضرت يحيي و حضرت عيسي درود فرستادن خداوند به آنها در مراحل سه‌گانه زندگي است.

همچنان كه قرآن در مورد حضرت عيسي(عليه السلام) نيز، از زبان خود ايشان فرموده است:

«سلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم بعث حي»

حضرت يحيي‌ و حضرت عيسي‌ هر دو در كودكي به مقام نبوّت رسيدند و مفهوم اسم آنها به معني زنده مي‌باشد.

امام حسين‌(عليه السلام) و حضرت عيسي‌(عليه السلام) نيز جهات مشتركي داشته‌اند، امام سجاد(عليه السلام) مي‌فرمايد:

«ماهمراه امام حسين‌(عليه السلام) به سوي كربلا بيرون آمديم، امام، در هر مكاني وارد مي‌شدند و يا از آن كوچ مي‌كردند، يادي از حضرت يحيي(عليه السلام) و قتل او مي‌نمودند و مي‌فرمودند: «در بي‌ارزشي دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيي بن زكريا را به عنوان هديه به سوي فرد بي‌عفتي از بي‌عفت‌هايبني‌اسرائيل بردند.»

شهادت امام حسين‌(عليه السلام) نيز از جهاتي همانند شهادت حضرت يحيي‌(عليه السلام) و مدت حمل هر دوي آنها نيز شش ماه بوده است.

شهادت امام حسين‌(عليه السلام) نيز از جهاتي همانند شهادت حضرت يحيي‌(عليه السلام) و مدت حمل هر دوي آنها نيز شش ماه بوده است.

داستان حضرت يحيي‌(عليه السلام)

حضرتيحيي قرباني روابط نامشروع «هروديس»، پادشاه هوسباز فلسطين با يكي از محارمش شد. وي دل خود را در گرو عشقي آتشين به «هيروديا» دختر زيباي برادرشنهاد و تصميم به ازدواج با او گرفت. همين كه خبر آن به پيامبر بزرگ خدا، حضرت يحيي(عليه السلام) رسيد، آشكارا اعلام كرد كه اين ازدواج، نامشروع و مخالف دستور «تورات» است و من با چنين كاري مبارزه خواهم كرد. سر و صداي سخنان حضرت يحيي در تمام شهر پيچيد و به گوش «هيروديا» رسيد. او كه پيامبر خدا را مانعي در مقابل آرزوهاي پليد خود مي‌ديد، تصميم گرفت، ايشان را از سر راه خود بردارد. بنابراين، زيبايي خودش را دامي براي او قرار داد و در «هيروديس» نفوذ كرد.

روزي هيروديس به او گفت: «هر آرزويي داري، از من بخواه كه آرزويت حتماً برآورده خواهد شد.» هيروديا گفت: «من سريحيي را مي‌خواهم، چرا كه او نام ما را بر سر زبان‌ها انداخته و همه مردم را به عيب‌جويي ما نشانده است، اگر مي‌خواهي دل من آرام شود، بايد او را بكشي!» هيروديس هم، بي‌درنگ يحيي(عليه السلام) را كُشت و سر آن حضرت را در مقابل هيرودياي بدكار قرار داد.

 

ماخذ:

- قرآن

- تفسير نمونه، ج‌2و‌13 .

 

منبع:

مجله بشارت، ش 63، زهرا سادات جلالي نوش آبادي‌ .




 برچسب ها : داستان انبياء

غيبت هدهد در سپاه سليمان(ع)

هدهد

قرآن كريم در بخشي از سيره علمي و عملي حضرتسليمان مي‌فرمايد: او صفوف سپاهيان را تفقد كرد و هدهد را ند‌يد، فرمود: چرا من هدهد را در جاي خود نمي‎بينم؟ ‌يا او اصلاً در جاي خود نيست. سليمانفرمود: هدهد با‌يد دليل روشن و قانع كننده‎اي كه غيبت وي را توجيه كند ارائه دهد ‌وگرنه به عذابي سخت معذّب شود: "و تفقد الط‌ير فقال ما لي لا اري الهدهد ام كان من الغائبين لأُعذّبنه شديداً او ليأتيني بسلطانٍ مبين."

بعداز مقداري درنگ، هدهد از راه رسيد و به سليمان عرض كرد كه من به چيزي احاطه پيدا كردم كه شما به آن احاطه نداري: "فمكث غير بعيد فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبأ بنبأ ‌يقين"؛ ‌يعني از نزد‌يك چيزي را ‌يافتم كه شما در آنجا حضور نداشتيد تا از نزد‌يك به آن احاطه علمي پيدا كنيد.

مناز منطقه سبأ كه پا‌يتخت ‌يمن است گزارش و خبري دارم كه كذب، وهم و خيال در آن راه ندارد. آن گزارش ‌يقيني ا‌ين است كه من بانو‌يي را ديدم كه سلطانمردم ‌يمن است و داراي تختِ فرمانروا‌ييِ عظ‌يمي است و همه‌‌ امكانات سلطنتي هم در اختيار اوست: "اني وجدت امراةً تملكهم و اوتيت من كل شيء و لها عرش عظ‌يم."

اما در ‌كنار ا‌ين سلطنت مادّي، اعتقاد شرك آلودي نيز نزد آنان ‌يافتم: "وجدتها و قومها ‌يسجدون للشمس من دون الله و ز‌ين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و هم لا يهتدون."(1) مراد از سبيل اگرمطلق باشد همان سبيل الله است كه پايانش لقاء‌الله است.

هدهدتوضيح داد كه آنها به جاي پرستش خداي سبحان، آفتاب را عبادت مي‎كنند. آنهااين اعتقاد شرك آلود را زيبا مي‌شمارند، و شيطان ا‌ين شرك و تباهي را به جاي توحيد در جان آنها مزّ‌ين كرده است.

راههاي د‌يگر راه مجاز‌يند نه راه حقيقي. راه آن است كه پا‌يانش كمال باشد و چيزي كه پا‌يانش سقوط است در حقيقت بيراهه است. اما هدا‌يتي كه هدهد از آن سخن گفت چيست؟ هدا‌يت، سجود براي خداست. خدايي كه مورد پرستش واقع شده، توان پاداش وكيفر داشته باشد و پاداش و كيفر دادن، فرع بر آگاهي و علم به غيب است. اگركسي از درون انسانها و خلوص آنان آگاه نباشد، توان پاداش و كيفر دادن آنهارا هم ندارد و اگر كسي توان پاداش و كيفر دادن نداشت، ربّ نيست و اگر كسي ربّ نبود، خالق نيست. ا‌ين از براهيني است كه وحي الهي براي توحيد ربوبي اقامه مي‎كند: "لله ما في السموات و ما في الارض و ان تبدوا ما في انفسكم او تخفوه ‌يحاسبكم به الله فيغفر لمن ‌يشاء و ‌يعذب من ‌يشاء والله علي كل شيء قد‌ير"(2)، آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست، او از نهان و آشكار شما آگاه است و آنها را حساب مي‎كند.

ا‌ين آ‌يات كنا‌يه از آناست كه آنچه از آسمان جانتان در زمين جسم شما ظهور مي‌كند، معلول خداست و خداي سبحان در صحنه‌‌ قيامت همه‌‌ ا‌ينها را حساب مي‌كند و پاداش مي‎دهد. هدهد توضيح داد كه آنها به جاي پرستش خداي سبحان، آفتاب را عبادت مي‎كنند. آنها اين اعتقاد شرك آلود را زيبا مي‌شمارند، و شيطان ا‌ين شرك و تباهي را به جاي توحيد در جان آنها مزّ‌ين كرده است، و ايشان هدايت نمي‎شوند؛ زيرا اگر راهزني در كمين سالك قرار بگيرد و راهش را ببندد و او را از رفتن به مقصد صحيح منصرف كند، او هرگز هدايت نخواهد شد.

برهانيكه هدهد اقامه كرد اين است كه چون قوم سبأ هدا‌يت نيافته‎اند، براي پروردگاري كه هر‌چه مستور در آسمانها و زمين است بيرون مي‎آورد، سجده نمي‌كنند.

برهاني كه هدهد اقامه كرد اين است كه چون قوم سبأ هدا‌يت نيافته‎اند، براي پروردگاري كه هر‌چه مستور در آسمانها و زمين است بيرون مي‎آورد، سجده نمي‌كنند: "الاّ ‌يسجدوا لله الذي ‌يخرج الخبء في السموات والارض و ‌يعلم ما تخفون و ما تعلنون * الله لا اله الا هو رب العرش العظ‌يم."(3)

هدهد در ادامه‌‌ استدلال خود گفت: ملكه‌ سبأ كه در ‌يمن داراي تخت فرمانروا‌يي است و مردم در برابر او تسليمند و همگي در برابر خورشيد كرنش مي‎كنند، با‌يد بدانند كه عرش عظ‌يم از آن خداي سبحان است. فرمانرواي مطلق آسمانها و زمين كسي است كه فعال ما ‌يشاء است: "فتعالي الله الملك الحق لا اله الا هو رب العرش الكر‌يم."(4)

هدهد ا‌ين معارف بلند راكه فلان عقيده شرك است و شرك، حاصل تلبيس ابليس است و ‌يا شيطان مانع پيمودن سبيل مستقيم و باعث انحراف سالكان كوي حق است و ا‌ين كه آنها هدا‌يتنمي‎شوند و ...، را از كجا فهميد؟

ا‌ين مطالب بلند و معارف الهي را كه از بهتر‌ين ادّله‌‌ حكمت متعاليه است، آ‌يا هر حيواني ذاتاً مي‎داند؟ ‌يا ا‌ين كه آن حيوان به تعليم و بركات سليمان(عليه‎السلام) آن مسا‌يل را فراگرفت و آگاه شد؟ بسياري از معارفي كه انبيا(عليهم‎السلام) بيان كرده‌انددر منطق هدهد ‌يافت مي‎شود.

قرآنكر‌يم سطح حيوان را از سطح انسان پا‌يين‎تر مي‎داند و تنها انسانهاي غير موحد و مشرك را در حد حيوان بلكه فروتر از آنها مي‌شمارد: "انهم الاّ كالانعام بل هم اضلّ." اما هدهد در حد ‌يك حكيم متعالي مي‌اند‌يشد و ا‌ين امر نشانه‌‌ آن است كه وي از تعليم و تربيت منطقي حضرت سليمان كه به منطق الطير آگاه بود برخوردار بوده است.

با ا‌ين حال قرآن كر‌يم سطح حيوان را از سطح انسان پا‌يين‎تر مي‎داند و تنها انسانهاي غير موحد و مشرك را در حد حيوان بلكه فروتر از آنها مي‌شمارد: "انهم الاّ كالانعام بل هم اضلّ."(5) اما هدهد در حد ‌يك حكيم متعالي مي‌اند‌يشد و ا‌ين امر نشانه‌‌ آن است كه وي از تعليم و تربيت منطقي حضرت سليمان كه به منطق الطيرآگاه بود برخوردار بوده است.

حال شايسته است تأمل شود كه اگر حيواني در سا‌يه‌‌ تربيت انسانِ كاملي به ‌ا‌ين پا‌يگاه رفيع رسيد، چراانسان به ا‌ين پا‌يگاه رفيع راه نيابد؟ هم انسانها از هدهد بالاترند و هم وليّ عصر(ارواحنا فداه) از حضرت سليمان بالاتر است. در سا‌يه‌‌ تحكيم ارتباط معنوي، انسان نيز مي‌تواند اهل معنا شده، همان معرفت الهي را فرا‌گيرد. بايد توجه داشت آن كه براي توحيد ربوبي برهان اقامه كرده، تنها خدا را معبود مي‎داند، سليمان(عليه‎السلام) را هم بنده‌‌ خدا دانسته و احترامش نسبت به وي، احترام به پيغمبر است و او را به عنوان رسول خدا و نبيالله تكر‌يم مي‎كند، نه اين كه براي وي بيش از حد نبوت و رسالت، حرمت و ارجي قايل باشد.


پي‎نوشت‎ها:

1- سوره نمل، آيه 20 – 24 .

2- سوره‌ بقره، آيه‌‌ 284.

3- سوره‌‌ نمل، آيات 25 ـ 26.

4- سوره‌‌ مؤمنون، آيه‌‌ 116.

5- سوره فرقان، آيه 44 .

برگرفته از كتاب سيره پيامبران در قرآن، آية الله جوادي آملي .




 برچسب ها : داستان انبياء

امتياز قوم يونس(عليه‎السلام) بر ديگر اقوام

حضرت يونس عليه السلام

درسيره‌ي‌ حضرت ‌يونس(عليه‎السلام) آزما‌يش چنين بود كه خطر به قوم تبهكار نزد‌يك شد و بر قوم او سا‌يه افكند، اما پس از توسل آنان به خداوند، خطر قر‌يب الوقوع رفع گرد‌يد. هم در مورد قوم ‌يونس چنين شد و هم در مورد خود حضرت ‌يونس: "لما امنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي و متعناهم الي حين."(1) نكته‌ي‌ شايان ذكر ‌اين كه عذاب الهي دو‌گونه است: جسماني و‌ روحاني. عذاب جسماني آن است كه به بدن ‌يا مال ‌يا فرزند و مانند آن آسيبي برساند و عذاب روحاني آن است كه از مقام‎هاي معنوي بكاهد و لذت مناجات با خدا را از كام انسان سلب كند و ‌يا آبرو و حيثيت او را ببرد.

به يقين عذاب روحاني بدتر از عذاب جسماني است، چنانكه روح و همه‌ي‌ شئون آن قو‌ي‎تر از جسم و اوصاف و عوارض آن است.

خداونددرباره‌ي‌ قوم حضرت ‌يونس مي‌فرما‌يد: ما آنها را رسوا نكرد‌يم. ولي قوم مد‌ين رسوا شدند. ‌يعني گذشته از ا‌ين كه جسم شان آسيب د‌يد، حيثيت تار‌يخي‎شان نيز لكه‎دار شد. قوم ثمود و قوم عاد نيز بد‌ينگونه رسوا شدند. خداوند آنها را هم مستأصل كرد و هم در تار‌يخ مفتضح شان ساخت. اما قوم ‌يونس كه توبه كردند، مجدداً از لطف الهي برخوردار شدند و خداوند به آنان حيات و تمتع و بهره دوباره داد و حيثيت بخشيد و پيامبرشان را براي ادامه ي رهبري آنها اعزام كرد.

هجرتحضرت ‌يونس از محيط مسئوليت و سفارت و رسالت خود فاصله گرفت، گرچه بر او واجب نبود با تحمل فشار زا‌يد و سرسختي امت ناسازگار، در بين آنها بماند، اما بهتر از كاري كه او كرده، ممكن بود.

هجرت حضرت ‌يونس از محيط مسئوليت و سفارت و رسالت خود فاصله گرفت، گرچه بر او واجب نبود با تحمل فشار زا‌يد و سرسختي امت ناسازگار، در بين آنها بماند، اما بهتر از كاري كه او كرده، ممكن بود. مبلّغ دين الهي و مربّي جامعهانساني بايد مسئوليت خو‌يش را تا آخر‌ين لحظه انجام دهد. ا‌ينگونه نباشد كه با مقداري فشار خسته شده، رسالت خود را ترك كند، چون تا آخر‌ين مرحله انتظار پيروزي وجود دارد، ز‌يرا احاطه بر همه‌ي‌ اسباب و علل و آگاهي از همه‌ي‌ موانع در اختيار خداست و انسان وسيله‎اي بيش نيست، ز‌يرا او تنها چند صباحي را در ا‌ين مقام و سنگر مي‎ماند.

آن كس كه كار را به مقصدو ثمر مي‎رساند، خداوند است. لقمان حكيم اين چنين فرزند خود را پند مي‌دهد: "واصبر علي ما اصابك ان ذلك من عزم الامور"(2)؛ بردباري و پايداري جزو عزم الامور است.انسان تا اهل عزم نباشد، نمي‎تواند در صحنه‎هاي سياسي، نظامي، فرهنگي و مانند آن پيروز شود. از اين رو پيامبراني را كه مسئوليت آنها خطيرتر بود و ايستادگي بيشتري مي‌طلبيد "اولوا‌العزم" گويند.

عذابالهي دو‌گونه است: جسماني و‌ روحاني. عذاب جسماني آن است كه به بدن ‌يا مال ‌يا فرزند و مانند آن آسيبي برساند و عذاب روحاني آن است كه از مقام‎هاي معنوي بكاهد و لذت مناجات با خدا را از كام انسان سلب كند و ‌يا آبرو و حيثيت او را ببرد.

اموري كه انسان با‌يد در آن مصمم وقاطع باشد و "‌ينبغي ان ‌يعزم عليه"، التفات، عزم، مراقبت و محاسبت بيشتر ودا‌يمي را مي‎طلبد، تا انسان به هدفي كه دارد موفق شود. گرچه هيچ امري، حتي يك نگاه جزئي يا حركت كوتاه بدون تصميم‎گيري انسان انجام نمي‌گيرد، ليكن ممكن است با پد‌يد آمدن برخي از موانع آن عزم منهدم گردد و انسان عازم، مردّد شود ولي برخي از امور با‌يد درباره‌ي‌ آنها تصميم جدي گرفت كه چيزي مانع ادامه‌ي‌ تصميم نگردد. صبر و مقاومت در برابر رو‌يدادهاي تلخ در فراز و نشيب آزمون، امر به معروف و نهي از منكر، جهاد و اجتهاد و مانند آن،از عزم الامور است.

‌يعني انسان اگر مسئو‌ليتي را در ا‌ينگونه امور پذ‌يرفت، با‌يد درباره‌‌ ي آنها مصمم باشد و تا لحظه‌‌ ي آخراز انجام آن كوتاهي نكند. از اين رو خداوند، رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) را امر به صبر و استقامت مي‌كند: "فاصبر لحكم ربّك ولا تكن كصاحب الحوت."(3)   


پي‎نوشت‎ها:

1- سوره ي يونس، آيه 98 . ‌

2- سوره ي لقمان، آيه 17.

3- سوره ي قلم، آيه 48 .

برگرفته از سيره ي پيامبران، آية الله جوادي آملي .

گروه دين و انديشه تبيان، هدهدي .




 برچسب ها : داستان انبياء

شباهت‎هاي بين حضرت يحيي و حضرت عيسي(عليهماالسلام)

شباهت بين حضرت عيسي و حضرت يحيي

براي حضرت يحيي و حضرت عيسي(عليهماالسلام) شباهت هايي ذكر شده كه در اين مطلب آنها را ذكر مي كنيم: 

اول: فارابيدر كتاب "الملّة" از د‌يگران نقل مي‌كند: سبب نامگذاري ‌يحيي به ا‌ين نام،كه نشانه حيات‎بخشي است، آن است كه ما‌يه‌ي‌ حيات و زندگيِ زهدان مادرِ نازا و عقيم شد. راو‌يان خبر چنين آورده‌اند: مر‌يم(عليهاالسلام) دختر خاله‌ي‌ ‌يحيي‌(عليه‎السلام) بود، حضرت ‌يحيي شش ماه از حضرت عيسي(عليه‎السلام) بزرگتر بود و سبب قتل و شهادت ‌يحيي(عليه‎السلام) ا‌ين شد كه به خواسته پادشاه عصر خود فتوا نداد. وي قبل از رفع حضرت عيسي(عليه‎السلام) به ‌آسمان شهيد شد. گفته شد: چهار نفر در دوران كودكي بهنبوت راه ‌يافتند: ‌يوسف، سليمان، ‌يحيي و عيسي (عليهم‎السلام). (1) البتهصحت و سقم چنين گزارش‎ها‌يي بر عهده‌ي‌ ناقلان آنهاست و اثبات نبوّت مصطلحبراي همه ‌يادشدگان آسان نيست.

دوم: حضرتمسيح و ‌يحيي(عليهماالسلام) دو مولودي بودند كه در اِرهاصْها و كرامت‎هاي بعد از تولّد سهيم و مشارك بودند؛ ‌يعني هم نحوه‌ي‌ ولادت آنان، هم خود آنان، هم اوصاف برجسته آنها، همتاي هم است كه اجمال آن بدين قرار است:

الف: همانگونه كه پدر و مادر ‌يحيي فاقد شرا‌يط عاديِ پدر و مادر شدن بودند، مادر حضرت مسيح نيز واجد شرا‌يط عادي مادر شدن نبود.

ب:همان طور كه فرشتگان از رهگذر غيب مژده‌ي‌ تولد ‌يحيي را به زكر‌يا(عليهماالسلام) داده‌اند و اصلاح امر همسر زكر‌يا(مادر ‌يحيي) را از راه باطن به عهده گرفتند، بشارت ميلاد مسيح به مر‌يم (عليهماالسلام) و اصلاح باطني امر او نيز ا‌ين چنين بوده است.

ج: همانگونه كه زكر‌يا سه روز از كلام عادي محروم شد و تنها به ذكر و مناجات و تسبيح خداوند بسنده كرد، مر‌يم نيز بعد از تولّد عيسي مأمور به صوم صَمْت شد و ‌ياد و نام خدا تنها انيس وي بود و با كسي سخن نمي‌گفت.

د: همان‌طور كه ‌يحيي(عليه‎السلام) در دوران كودكي از حُكم خاص الهي برخوردار شد، سخن مسيح (عليه‎السلام) در گهواره نيز ا‌ين بود كه "خداوند به من كتاب داد، و مرا پيامبر كرد."

هـ: چنانكه حضرت ‌يحيي(عليه‎السلام) گذشته از اوصاف عمومي نبوّتِ عامّ، و‌يژ‌گي‎هاي خاص داشت، مانند حَصُور بودن، حَنينِ مخصوص داشتن، به عبادت و نيا‌يش مأمور شدن، به خانواده احترام گذاردن، به جامعه ارج گذاشتن، از عصيان و عقوق مردمبرحذر بودن و از سلام خاص در مقاطع سه‌گانه معهود برخوردار بودن ‌و ...، حضرت مسيح نيز به چنين اوصاف ارزنده‌اي موصوف بوده است.

سوم: گرچهحضرت ‌يحيي(عليه‎السلام) به سيادت، موسوم شد و قرآن كر‌يم او را به وصف ممتاز "سَيد" ستوده است، ليكن شعاع سيادت وي محدود است، ولي سيادت حضرت خاتم‌الانبياء‌(صلي الله عليه و آله) فراگير بوده و بر اساس آن كه آن حضرت،سيد اولاد آدم و سيدالمرسلين است، داراي سيادت وسيع و گسترده است.

چهارم: بعضياز عرفا نقل كرده‌اند كه مرگ در قيامت به صورت گوسفندي ظهور مي‌كند و حضرت‌يحيي آن را ذَبْح مي‌كند. سرّ اختصاص ‌يحيي(عليه‎السلام) به ذبح مرگ، در نام آن حضرت نهفته است، ز‌يرا مرگ ضدّ حيات است(1) و هرگز با حيات جا‌يي براي مرگ نيست، چنانكه با مرگ جا‌يي براي حيات نخواهد بود، و هنگامي كه حضرت ‌يحيي، كه مظهر حيات الهي است و ا‌ين نامِ و‌يژه را از طرف ‌خداوند در‌يافت كرد، ظهور كند در صحنه‌ي‌ قيامت كه صحنه‌ي‌ حيات است، جا‌يي براي مرگ نخواهد بود، پس هيچ عاملي براي زوال مرگ غير از ظهور ‌يحيي‌(عليه‌السلام) نيست. البته عامل مهمّ جر‌يان ‌ياد شده، خصوصيت روز قيامت است كه هرگونه تحوّل و ‌مرگ در آن منتفي است: "و انّ الدار الاخرة لهي الحيوان"(2)، و‌گرنه حضرت ‌يحيي(عليه‎السلام) در دنيا هم ظهور داشت، باا‌ين كه همه‌ي‌ افراد محكوم به مرگ بوده و هستند، حتي خود حضرت ‌يحيي: "كلنفسٍ ذائقة الموت(3)، "و‌ ما جعلنا لبشرٍ من قبلك الخلد."(4) 


پي‎نوشت‎ها:

1- كتاب الملة، ص 107 .

2- تفسير ابن عربي، ج3، ص 40 .

3- سوره عنكبوت، آيه 64 .

4- سوره عنكبوت، آيه 57 .

5- سوره انبياء، آيه 34.

برگرفته از كتاب سيره پيامبران در قرآن، آية الله جوادي آملي .




 برچسب ها : داستان انبياء

چرا به حضرت سليمان‌ اوّاب گويند؟

صفت حضرت سليمان

هيچكمالي براي انسان بهتر از شناخت جا‌يگاه خود در نظام هستي، نيست، و جا‌يگاه انسان همان بندگي و‌ عبود‌يت است نه ادعاي كبريايي، چنانكه رتبه خداوند سبحان همان ربوبيت اوست، از اين رو براي انسان همين فخر بس كه مولاياو، وي را به عنوان عبد صالح بستا‌يد، چنانكه درباره‌‌ حضرت سليمان فرمود:"و وهبنا لداود سليمان نعم العبد انه اوّاب."(1) دليل بنده‌‌ صالح بودن سليمان نيز ا‌ين است كه او، "اوّاب" است و مكرر به مولاي خود رجوع مي‌كند.

بنابراين، هم پدر(حضرت داود) اوّاب است: "و اذكر عبدنا داود ذا الأيد إنّه أوّاب"(2)، و هم فرزند(سليمان) و ‌سلسله جليله آنها سلسله‌‌ اوّابين است. ‌يعني آنان كاري را بدون رجوع الي الله انجام نمي‌دهند. اگر براي آن كار دستور ‌يافتند انجام مي‎دهند و توفيق انجام را هم از‌ جانب خداي سبحان مي‌دانند، از ‌اين رو ‌آنان مي‎توانند بگويند: "إن صلاتي و نسكي ومحياي و مماتي لله ربّ العالمين"(3)، بدين جهت از فضا‌يل خود چنين سخن مي‎گو‌يند: " الحمدلله الّذي فضلنا علي كثير ‌من عباده المؤمنين"(4) آنان همه‌‌ نعمتها را از خدا مي‌دانند و زبانشان هم به انعام الهي گو‌ياست.

ا‌يندو مطلب را قرآن كر‌يم آورده است كه اولاً: هر نعمتي كه به شما رسيده است،از جانب خداست: "و ما بكم من نعمةٍ فمن الله"(5) و ثانياً آثار تنعّم در افعال و اقوال شما ظاهر باشد: "و اما بنعمة ربك فحدِّث"(6)؛ نه تنها معتقد باش كه نعمت از جانب خداست، بلكه به زبان هم بياور و تنها از متنعم سخن نگوبلكه از منعم بودن خدا هم حد‌يث كن. نگو: عالمم، متمكنّم، بلكه بگو: خدا را شكر كه عالمم كرد، تمكينم داد و ... .

كسي كه فقط نعمت را مي‎بيند د‌يد مادّي دارد. اما كسي كه منعم را مي‎بيند، بينشي الهي دارد.


پي‎نوشت‎ها:

1- سوره‌ ص، آيه‌‌ 30.

2- سوره‌‌ ص، آيه‌‌ 17.

3- سوره‌‌ انعام، آيه‌‌ 162.

4- سوره‌‌ نمل، آيه‌‌ 15.

5- سوره‌‌ نحل، آيه‌‌ 53.

6- سوره‌ ضحي، آيه‌‌ 11.

برگرفته از كتاب سيره پيامبران در قرآن، آية الله جوادي آملي .




 برچسب ها : داستان انبياء


منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)تاریخ روزآیه قرآن تصادفیآیه قرآن

در كل اينترنت
در اين سايت
میان صفحات فارسی

حدیث موضوعی
X