داستان قوم سباء،اصحاب رسّ وهاروت و ماروت

سرگذشت قوم سبا

سبا نام پدر اعراب یمن است.طبق روایتی از پیامبر مردی بود به نام سبا که 10 فرزند داشت واز هر کدام از آنها قبیله ای از قبائل عرب بوجود آمدند.آنها جمعیتی بودند که در جنوب جزیره عربستان میزیستند،دارای حکومتی عالی وتمدنی درخشان بودند،خاک یمن گسترده وحاصلخیز بود اما علیرغم این آمادگی چون رودخانه مهمی نداشت از آن بهره برداری نمیشد.

در آنجا بارنهای زیادی میبارید ومردم برای استفاده از آنها سدهای زیادی ساخته بودند.آنها با استفاده از آب سدها باغات وسیع وسرسبزی بوجود آوردند که برکات زیادی داشت.وفور نعمت باید آنها را شکر گذار درگاه الهی میکرد اما آنها به جای شکر وسپاس روشی عکس به کار برده بودند وشکاف طبقاتی زیادی بوجود آمده بودوضعفا توسط زورمداران به استثمار کشیده شده بودند .

قومسبا دارای 13 شهر بود که در هر شهری پیامبری به ارشادشان مشغول بود وآنها را بسوی خدا دعوت میکرد.اما همواره مورد تکذیب قرار میگرفتند.در نتیجه خداوند موشهای صحرائی را مامور کرد تا سدها را از درون سست کنند ودر نتیجه بر اثر باران شدیدی سدشکسته شد وآب آن تمامی باغها وآبادیها را نابود کرد وبه بیابان تیدیل نمود.

سرگذشت اصحاب رَسّ

داستان این قوم در 2 سوره قرآن ذکر شده است.آنها نیز بر اثر تکذیب پیامبرانشان نابود شدند.اما م رضا(ع)از زبان امام حسین(ع)نقل میکند:3 روز قبل از شهادت پدرم مردی از اشراف تمیم نزد وی آمد وگفت: پیرامون اصحاب رسّ وزمان ومکان زندگیشان و... مرا با خبر کن.

آنگاهپدرم فرمودند:آنها درختی به نام شاه درخت را میپرستیدند این قوم در مشرق زمین زندگی میکردند ودارای 12 شهردر امتداد رودخانه ای بودند که رَسّ نامیده میشد.نام شهرها آبان،آذر،دی،بهمن،اسفندار،فروردین،اردیبهشت،خرداد،مرداد،تیر،مهروشهریورنام داشت.بزرگترین شهرشان اسفندار نام داشت که پادشاهی به نام ترکوذ بن غابور از نوادگان نمرود بر آن حکومت میکرد ودر خت اصلی صنوبر وچشمه اصلی در این شهر قرار داشت.آنها این درخت را که در تمامی شهرها بود به عنوان معبود عبادت میکردند،نوشیدن آب از آن چشمه را بر خود وحیوانات حرام کرده بودند وهر کس از آب آن میخورد به قتل میرساندند.آنها در هر ماه از سال یک روز را بعنوان عید میدانستند ودر آنروز کنار یکی از درختان مذکور رفته وقربانی میکردند وآتش به پا میکردند.وقتی که دود غلیظ آتش به آسمان میرفت در برابر درخت  به خاک می افتادند وگریه  وزاری میکردند.شیطان نیز در آن موقع به کمکآنها میرفت ودر شاخ وبرگ درخت حرکت ایجاد میکرد ودر این هنگام صدای کودکی به گوش میرسید که میگفت:بندگانم من از شما راضی هستم.!!

دراین هنگام مردم خوشحا ل شده وشروع به شادی میکردند.ضمنا همجنس بازی وخلافهای دیگری نیز در میان زنان ومردانشان رایج بود.هنگامی که سرکشی اصحاب رس از حد گذشت خداوند پیامبری از نوادگان یهودابن یعقوب که نامش حنظله بود برای هدایت آنها مبعوثگرداند وبه راهنمائی آنها پرداخت اما زحمتش هیچ تاثیری نداشت.سرانجام با نفرین این مرد درختان صنوبرشان خشک شد.آنها قضیه را متوجه همین پیامبر دانستند وتصمیم به قتل او گرفتند.آنها چاهی را کنده که انتهای آن تنگ بود وحنظله را درون چاه انداخته ودربش را بستند.حنظله در ته چاه ناله میکرد وآنها دربالای چاه با شنیدن صدای مناجات او میگفتند:امیدواریم خدایان ما ودر ختان صنوبر از ما راضی گردند وسبز شده وخشنودی خود را به ما نشان دهند.سرانجام حنظله در چاه به شهادت رسید.در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی نمود که این قوم را ببین که حلم وبردباری من مغرورشان کرده وگمان کرده اند که با کشتن نماینده من از عذابم در امان خواهند بود.به عزتم سوگند از آنها انتقامی سخت خواهم گرفت تا باعث عبرت جهانیان گردد.

روزعید آنها فرا رسید همه آنها در کنار درخت صنوبر جمع شده بودند که ناگهان طوفان شدید وسرخ رنگی وزیدن گرفت وزمین تکانی خورد وزیر پایشان تبدیل به سنگی گداخته شد.از آسماننیز صاعقه هایی از آتش بر آنها باردیدن گرفت  وبدنهای آنها را به مس ذوب شده تبدیل نمود.

سرگذشت هاروت وماروت

درزمان حضرت سلیمان گروهی درکشور او به سحر وجادوگری میپرداختند.سلیمان دستور داد تمام نوشته ها واوراق آنها را جمع کرده ودر محل مخصوصی نگهداری کنند.پس از وفات سلیمان گروهی از مردم، آنها را بیرون آورده وبه اشاعه وتعلیم آن پرداختند.برخی نیزگفتند که سلیمان اصلا پیامبر نبود واز همین سحر وجادو در حکومتش استفادهمیکرد.گروهی از بنی اسرائیل نیز از این گروه تبعیت نمودند تا آنجا که توراترا نیز کنار گذاشتند.وقتی که جادوگری به اوج خود رسید خداوند 2 انسان را بصورت فرشته مامور کرد تاسحرو عوامل ابطال آنرا به مردم بیاموزند(تا مردم به کلک جادوگران پی ببرند)اما آنها از این تعالیم سوء استفاده نمودند تا آنجا که مشمول سرزنش خداوند قرار گرفتند.

منابع قرآنی:

سباء:15-19 /ق:12 /فرقان:38 /بقره:32





 برچسب ها : داستان های قرآنی